ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
هجوم ناگهان و وای زینب!
به سمت کاروان و وای زینب!
تن آقا بدون غسل و دفن و
بدون سایه بان و وای زینب!
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
هجوم ناگهان و وای زینب!
به سمت کاروان و وای زینب!
تن آقا بدون غسل و دفن و
بدون سایه بان و وای زینب!
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
اینان که طبل خاتمه جنگ می زنند
دیگر چرا به خیمۀ ما سنگ می زنند؟
باران تیر و حمله غارت شروع شد
نقشی دگر ز ننگ در این جنگ می زنند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
سرت کو؟ سرت کو؟ که سامان بگیرم
سرت کو؟ سرت کو؟ به دامان بگیرم
سراغ سرت را من از آسمان و
سراغ تنت از بیابان بگیرم
ادامه ی شعر د ادامه ی مطلب
کاش آن شب همه جا شب می شد
خاک گودال مؤدب می شد
داشت از خون گلوی آقا
لب گودال لبالب می شد
ادامه ی شعر د ادامه ی مطلب
داشت هر چند گُلِ جانِ تو پرپر می شد
از شمیمش همه ی باغ معطر می شد
من فقط داشتم از دلهره می لرزیدم
پیش چشمم که تن پاک تو بی سر می شد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دید چشمش به آسمان وا بود
تشنه بود و میان خون ها بود
لحظه های جسارت و غارت
در دل قتلگاه بلوا بود
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
وقتی که روی نیزه کمی سر گذاشتی
در چشم ما دو بغض شناور گذاشتی
آن قدر روی نیزه به معراج رفته ای
پا از حریم عرش فراتر گذاشتی
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ای کاش ماجرای بیابان دروغ بود
این حرف های مرثیه خوانان دروغ بود!
ای کاش این روایت پر غم سند نداشت
بر نیزه ها نشاندن قرآن دروغ بود
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
خوردی امروز نیزه فردا نَعل
نیزه هم چاره دارد اما نعل...
یک، دو، سه، چهار... ده تا اسب
روی هم می شود چهل تا نعل
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ظاهراً جد اطهرش هم بود
پدرش بود مادرش هم بود
وقتی افتاد روی گونۀ راست
بین مقتل برادرش هم بود
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
شمسی و روی زمین با روی ماه افتاده ای
تا اذان مانده چرا در سجده گاه افتاده ای
سینه تنگ و عرصه تنگ و غربت تو می کشد
زیر دست و پای دشمن بی سپاه افتاده ای
کنون که از محنت دست بر نمی دارد
دگر ز سوختنت دست بر نمی دارد
به نیزه ها تو چه گفتی که با تو لج کردند
که از سر دهنت دست بر نمی دارند
تو را بدون اباالفضل گیرت آوردند
که از سر بدنت دست بر نمی دارند
کنون که در ته گودالِ تنگ افتادی
و چکمه ها ز تنت دست بر نمی دارند
به نفعت است که حرفی به نیزه ها نزنی
و گر نه از دهنت دست بر نمی دارند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ای کاش این غزل و غمش ابتدا نداشت
جغرافیای درد زمین کربلا نداشت
این شعر داغ زد به دلم تا نوشته شد
این بیت ها مرا به چه رنجی که وا نداشت
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بنا نبود کسی پیکر تو را ببرد
عبای کهنه ی پیغمبر تو را ببرد
بنا نبود کسی نیزه بی هوا بزند
بنا نبود که بال و پر تو را ببرد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
در پردۀ غم مانده آوای گلویم
زخمی شده زیر و بم نای گلویم
هرچه نَفَس از سینه رفته برنگشته
بسته شده از بغض، مجرای گلویم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
خنجر کشیده اند خدا را رضا کنند
خود را به زور در دلِ گودال جا کنند
اینجا که گود بود چرا خورده ای زمین؟
جایی دگر نبود سرت را جدا کنند؟
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
چه قدر بوی دل و موی پریشان آورد
از سر نیزه نسیمی که وزیدن دارد
خیزران بر لب تو می زند آتش بر دل
می کشم آه که این آه کشیدن دارد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
گودال قتلگاه پر از بوی سیـــــــب بود
تنـــها تر از مسیح، کسی بر صلیب بود
سرها رسید از پی هم، مثل سیب سرخ
اول سری که رفت به کوفه، حبیب بود!
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
رحمی قرار نیست که بر پیکرش کنند
پس تیغ می کشند که زخمی ترش کنند
از آب چون مضایقه کردند آمدند
سیراب از سراب دم خنجرش کنند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
مغرب رسید و عرش خدا خورد بر زمین
از اسب سیّدالشهدا خورد بر زمین
حتی خدای عزّوجل نیز گریه کرد
وقتی غریب کرب و بلا خورد بر زمین
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
وقت وداع فصل بهاران بگو "حسین"
در لحظه های بارش باران بگو "حسین"
هرجا دلت گرفت کمی محتشم بخوان
هی در میان گریه بگو جان، بگو "حسین"
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
غم بیش از این چه بر سر عالم بیاورد؟
یکجا چگونه این همه ماتم بیاورد؟
ای آه! ای برادر من! ای حسین من!
دشمن به غیر از این چه به روزم بیاورد؟
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
خون ریخت، قلوه سنگ به روی سرم که خورد
زینب دوید، روی زمین پیکرم که خورد
برخواستم مقابل آن ها بایستم
نگذاشت ضرب تیغ به بال و پرم که خورد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ای آن که در عزای تو آدم گریسته
از داغ تو پیمبر خاتم گریسته
بر پاره های پیکرت ای کشتی نجات!
ارواح انبیا همه با هم گریسته
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
تیری که بر دل شه گلگون قبا رسید
اندر نجف به مرقد شیر خدا رسید
چون در نجف ز سینه ی شیر خدا گذشت
اندر مدینه بر جگر مصطفی رسید
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
گیسوی خورشید می لغزید روی خیمه ها
خون و آتش می تراوید از سبوی خیمه ها
آب پشتِ تپّه ها می شُست زخم دشت را
از شرار تشنگی پر بود جوی خیمه ها
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
داشت هر چند گلِ جان تو پرپر می شد
از شمیمش همه ی دشت معطر می شد
من فقط داشتم از دلهره می لرزیدم
پیش چشمم که تن پاک تو بی سر می شد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
وقتی علی اکبر من نیست ماندنی
پیداست که برادر من نیست ماندنی
باید که با حسین خداحافظی کنم
این آینه برابر من نیست ماندنی
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دیگرم شوری به آب و گل رسید
گاه میدان داری این دل رسید
نوبت پا در رکاب آوردن است
اسب عشرت را سواری کردن است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
شب شب اشک و تماشاست اگر بگذارند
لحظه ها با تو چه زیباست اگر بگذارند
فکر یک لحظه بدون تو شدن کابوس است
با تو هر ثانیه رؤیاست اگر بگذارند