ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
تا اشک هست در بصرم گریه می کنم
با این توان مختصرم گریه می کنم
تنها نه با دو چشم ترم گریه می کنم
با خون مانده بر جگرم گریه می کنم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
آن گل که دین و مکتب از او آبرو گرفت
گل های باغ عشق از او رنگ و بو گرفت
بهر نماز عشق به محراب معرفت
از چشمه سار چشم تر خود وضو گرفت
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
زیبا هلال یک شبه ، ای سایه ی سرم
بالا نشسته ای مرا می کنی نگاه
عالم همه پناه به نام تو می برند
حالا ببین که خواهر تو گشته بی پناه
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
خدا کند ز لبت یک سلام هم باشد
و سایه ات به سرم مستدام هم باشد
بریز گیسوی خود را به شانه های نسیم
که خوش تر است که ماهم تمام هم باشد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
فراز منبر نی قرص ماه می بینم
خدای من ! نکند اشتباه می بینم ؟
بتاب یوسف من ! بوی گرگ می شنوم
بتاب ، راه دراز است و چاه می بینم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
گرچه گاهی با دلم باید نباید می کنی
گرچه گاهی هم مرا در خود مردد می کنی
مطئنم دوستم داری که در هر اربعین
ناز می آیی و راه مرز را سد می کنی
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
وه چه گلزاری که شوقش در کمین افتاده بود
صد بغل عطر گلش در آستین افتاده بود
برنگشت آخر دل مدهوش از گشت و گذار
بس که باغ چهره ی او دل نشین افتاده بود
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بال در آیینه بشکن ، سایه در جوهر مکن
جوهر پرواز خواهی فکر بال و پر مکن
چون ورق برگشت ، برگشتی نباشد ناگزیر
پیش اوراق خزان ، آرایش دفتر مکن
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
شکر خدا دعای سحرها گرفته است
دست مرا کرامت آقا گرفته است
شکر خدا که چشم همیشه حسینی ام
اشکی برای روز مبادا گرفته است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
گشود جانب دریا ، نگاه شعله ورش را
همان نگاه که می سوخت از درون ، جگرش را
به دور دست بیابان نگاه کرد ، چگونه
گرفته بود عطش ، خیمه خیمه ، دور و برش را
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
اگر چه مادر تو ، دختر پیمبر نیست
کسی حسینِ علی را چنین برادر نیست
حسین ، پیش تو انگار در کنار علی ست
کسی چنان که تو ، هرگز شبیه حیدر نیست
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
چشمم از اشک پر و مشک من از آب تهی ست
جگرم غرقه به خون و تنم از تاب تهی ست
گفتم از اشک کنم آتش دل را خاموش
پر ز خوناب بُوَد چشم من ، از آب تهی ست
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دریا به چشم گریه کنانت چو شبنم است
یعنی که هرچه گریه برایت کنم کم است
شکر خدا که با همه ناقابلیمان
اشکی برای عرض ارادت فراهم است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ما را در آورده از پا ، این درد چشمْ انتظاری
تا کی جدایی و دوری ؟ تا کی دل و بی قراری ؟
این خانه ها بی حضورت ، زندان زجر و شکنجه ست
شوقی به خواندن ندارد ، در این قفس ها ، قناری
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
وقتی طبیعت فارغ از قال و مقالم بود
بال ملائک در عزایت دستمالم بود
پیش از شروع اشک عالم گریه می کردم
یادم نمی آید دقیقاً چند سالم بود
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
هر شب یتیم توست دل جمکرانی ام
جانم به لب رسیده ، بیا یار جانیام !
از بادها نشانی تان را گرفته ام
عمری ست عاجزانه پی آن نشانی ام
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
من را به جز خیالت فکری دگر نباشد
دردِ فراق ، شرحش این مختصر نباشد
صحن و سرایت آقا ، خواب از سرم ربوده
هر شب به جز حریمت فکری به سر نباشد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
" خواب یاران " " استخوانِ در گلو " یعنی همین
غافلیم و حاصل دوری از او یعنی همین
عمرمان طی شد به فکر آرزوهای بلند
سُکر جهل آرزو در آرزو یعنی همین
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
تکامل دلِ زار من از کمال گذشت
سه سال طفل تو بودن هزار سال گذشت
محال بود که آن خارها مرا نکشند
ولی به شوق تو جان من از محال گذشت
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
فارغ از خود کی کند ساز پریشانی مرا
بس بود جمعیتم کز خویش می دانی مرا
شبنم صبحم ، خیالم ، خاطرم ، شوقم ، دلم
ارتباطی نیست هرگز با گران جانی مرا
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
عمه جان ، پای من و حال شما دیدنی است
دل خون ، پای برهنه ، چه سفر کردنی است ؟!
عمه جان ، موی من و روی شما سوخت ، ببین
کعب نی پیرهنم را به تنم دوخت ، ببین
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
تویی که از شمیم تو بهشت جان گرفته است
فدای آن سرت شوم که بوی نان گرفته است
چه کرده پنجه ی صبا چو چنگ زد به زلف تو
که شور گیسوی تو دل از آسمان گرفته است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
گرچه هر لحظه تماشای تو شادم کرده است
دیدنت این بار دل را خانه ی غم کرده است
ای جوان ! گفتم عصای دست پیری ام شوی
داغ تو پشت مرا مثل عصا خم کرده است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
اسم اعظم زینب است
اوّلین ذکرم حسین و آخرین دَم زینب است
زینت شیر خداست
پس خدا هم زینتش قدر مُسلّم زینب است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
نه آب بود نه آتش نه خاک بود نه باد
معلم ازلی یا حسین یادم داد
اگر که خاک در آستان او نشوم
تنم غبار هوا و سرم رود بر باد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
سر بریدند ز فریاد تو گر هلهله ها
صبر کن جان مده که دادرسی می آید
سر خود را به روی دامن سبزش بگذار
" که ز انفاس خوشش بوی کسی می آید "
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بر سینه ی خود می فشارم زانوی غم را
وقتی که بی تو باز می بینم محرم را
صاحب عزا با دست های خویش کوبیدی
بر روی دیوار کدامین خانه پرچم را
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
" با هر قدم سمت حرم لبیک یا زینب
در عشق سر می آورم لبیک یا زینب... "
این را که گفتی شوری افتاده ست در جانم
در اعتقادم ... باورم ... لبیک یا زینب ...
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
چه می بینند در چشم تو چشمانم نمی دانم
شرار آن چشم ها کی ریخت در جانم ، نمی دانم
تو رفتی بر سر پیمان و ما ماندیم جا مانده
بگو سر می شود یک روز پیمانم ، نمی دانم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
مسیح ، خوانده مرا ، وقت امتحان من است
زمان ، زمانِ رجزخوانی جوان من است
از آسمان چهارم ، مسیح می بارد
چقدر منتظر رعدِ آسمان من است !
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
تاب و تبم ، ذکر لبم هر دم رقیه است
زیباترین نامِ در این عالم رقیه است
از فتنه های این زمانه در امانم
تا آن زمان که محور دینم رقیه است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
مسیح می دمد از بوی عطر پیرهنش
کلیم ریخته در کوه طور ، از دهنش
دلم شده پروانه به دور آن شمعی
که گشته وسعت ملک وجود انجمنش
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
هر روزِ ما به یاد عزایت محرم است
هر لحظه یک هزاره غم و اشک و ماتم است
هر شب طواف دور مزار تو حج ماست
هر سال چشم ما به عزای تو زمزم است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
در سینه ام جز مِهر زینب جا نخواهد شد
با او کسی در عاشقی همتا نخواهد شد
عاشق شوی حرف دلم را خوب می فهمی
ذکری شبیه " زینب کبری " نخواهد شد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بیاورید بساط عزا به نام حسین
به گوشِ گریه رسیده صدای گام حسین
دمِ حسینیه نوکر دوباره دستش را
به روی سینه گذارد به احترام حسین
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
من پیک عشق هستم و نامه بر حسین
اول فدایی حرم خواهر حسین
لب تشنه ام ولی نزنم لب به آب ها
سیراب می شوم فقط از ساغر حسین
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
نوید وصل پدر را به کاروان می داد
به ماه ، ماه سر نیزه را نشان می داد
رقیه تولیت آستان رأس شریف
به ماه ، اذن زیارت در آسمان می داد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
رمیده ایم بیا و شکار کن ما را
به نوکری خودت اختیار کن ما را
به پای آبله دار پیادگان حرم
بیا به کشتی عشقت سوار کن ما را
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
آهی کشید گریه ی ما را درآورید
ما را کُشید و شالِ عزا را در آورید
ما داد مثل پیر جوان مُرده می زنیم
وقتی صدای گریه ی ما را در آورید
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
عباس آمده است و علی اکبر آمده است
وقتی رباب هست علی اصغر آمده است
جمعند خانواده ی زهرا کنار هم
اینجا برادری است که با خواهر آمده است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
با اشک و آه و زمزمه نوحوا علی الحسین
با اضطراب و واهمه نوحوا علی الحسین
فرموده است حضرت صادق به شیعیان
ای شیعیان من همه نوحوا علی الحسین
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
در بارگاه قدس که جای ملال نیست
پرواز با دو بال شکسته محال نیست
فطرس در این مسیر به ما یاد داده است
این که همیشه بال شکسته وبال نیست
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
وقتی نفس گرفته ، دلم در هوایتان
یعنی منم که زنده ام از اشک هایتان
داوود من ! دوباره بخوان تا که عالمی
ایمان بیاورد به طنینِ صدایتان
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
در هر مصیبت و محنی فَابکِ لِلحُسَین
در هر عزای دل شکنی فَابکِ لِلحُسَین
در خیمه ی مراثی و اندوه اهل بیت
قبل از شروع هر سخنی فَابکِ لِلحُسَین
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
حال و هوای کوچه ، غم آلود و درهم است
پرچم به اهتزاز درآمد ، محرّم است
می گرید آسمان و زمین ، در محرّمت
طوفانی از حماسه به پا می کند غمت
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
هوای قلب حسینی ؛ دو چشم بارانی است
هوای میکده از نام دوست رحمانی است
گرفته شور محبت همه وجودم را
جدایی من و عشق حسین ویرانی است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
آمد از مادرش اجازه گرفت ، لحظه ها لحظه های آخر بود
عکس مادر درون چشم پسر ، اشک در چشم های مادر بود
خواهرش " ان یکاد ... " را می خواند به بلندای او نسیم دمید
گرچه بیش از خودش نشان می داد سنش از بیست سال کمتر بود