ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
رهین منّت یارم کسی چه می داند
من اهلِ شهر نگارم کسی چه می داند
به شوق جلوه ی ساقی ، به میکده سوگند
همیشه مست و خمارم کسی چه می داند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
رهین منّت یارم کسی چه می داند
من اهلِ شهر نگارم کسی چه می داند
به شوق جلوه ی ساقی ، به میکده سوگند
همیشه مست و خمارم کسی چه می داند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
امشب از جام ولایت سرخوشم
از دل و جان باده را سر می کشم
میکده دارد هوای دیگری
در طرب آورده می را ساغری
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بال کسی به اوج هوایت نمی رسد
حتی ملک به گرد دعایت نمی رسد
دسـتان آسمان به بلنـدای آسمان
بر خاک ریشه های عبایت نمی رسد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
شده ام بر آن که پری زنم به هوات یا علی النقی
سفری کنم و سری زنم به سرات یا علی النقی
به هوات تازه کنم نفس ، به سرات آیم از این قفس
برسم به مأمن آسمان رهات یا علی النقی
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ز سرشک دیده خاکِ عرفات را بشویم
به منا و یا به مشعر به کجا تو را بجویم؟
تو اگر به منکنی پشت ، چه کسی به من کند رو؟
من اگر به تو نگویم به که درد خود بگویم؟
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دل این شهر برای نفسم تنگ شده
جان من کوفه میا کوفه دلش سنگ شده
خوب گشتم همه جا را خبری نیست میا
همه شادند دوباره خبر جنگ شده
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
پایش امضا زدند خیلی زود
نامه را تا زدند خیلی زود
نامه را تا نکرده در واقع
کوفیان جا زدند خیلی زود
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
باور نمی کردم گذرها را ببندند
من را که می بینند درها را ببندند
خورشید بودم زیر نور ماه رفتم
جان خودت تا صبح خیلی راه رفتم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
نیمه ای می گذرد از شب و سرگردانم
چشمم احیا دارد
خانه ای نیست پناهم دهد و حیرانم
کوفه غم ها دارد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
توبه از جرم و خطا ، حال سحر می خواهد
خلوت نیمه ی شب ، اشک بصر می خواهد
وادی طور همین هیئت هر هفته ی ماست
دیدن نور خدا اهل نظر می خواهد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
حاجتی دارم روا کن التماست میکنم
زحمتی دارم دعا کن التماست میکنم
می روی سوی منا همراه از ما بهتران
نام من را هم صدا کن التماست میکنم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
صورتی زرد شده وقت سفر معلوم است
آتش سینه ای از دیده ی تر معلوم است
به خودش روی زمین مثل پدر می پیچد
از همین صحنه ، غم زهر و جگر معلوم است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
آمدم در پناه چشمانت
زائر هفت آسمان باشم
باقر علمِ آل پیغمبر
آمدم در کلاستان باشم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
باز روزی ما غم است آقا
اشک با دیده محرم است آقا
فرصت گریه با امام زمان
باز امشب فراهم است آقا
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
گر چـه امشب پـیـکـرم می سوزد از زهـر جفا
خـوب شـد ، راحـت شـدم از غصّه هــای کــربـلا
روضـه خــوانِ کــربـلا و مـــادرم زهـــرا شـدم
سوخـتــم از مــاجـــرای پـهـلـوی خـیــر النـســا
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
کسی که کودکی اش راس ساعت سر بود
رسیده بود به حرفی که حرف آخر بود
تمام خاطره ی کودکی این آقا
پر از حضور غریب گلو و خنجر بود
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
در میان قنوت چشمانم
عکس یک قبر خاکی افتاده
سنگ غربت شکسته بغضم را
دیده ام صبر خود ز کف داده
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
نگاه کودکی ات دیده بود قافله را
تمام دلهره ها را ، تمام فاصله را
هزار بار بمیرم برات ، می خواهم
دوباره زنده کنم خاطرات قافله را
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دلی شکسته و چشمی ز گریه ، تر دارم
گشوده ام پر اگر نیت سفر دارم
اگر چه ماه محرم خزان شدم اما
همیشه چند دهه روضه در صفر دارم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
عــاقبت آه کشیــدم نفس آخـر را
نفس سوخته از خاطره ای پرپر را
روضه خوانی مرا گرم نمودی امشب
روضه ی آن همه گل ، آن همه نیلوفر را
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
خـــاطراتش قشــنگ و زیبا بود
عطر سیب و اقاقیا می داد
روزهای خوشش دگرگون شد
گـــذرش تــا بـه کـــربلا افتــاد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
عالم محرم است سلامٌ علی الحسین
این ذکر عالم است سلامٌ علی الحسین
این جمله واجب است بگوییم و بشنویم
هرجا که پرچم است سلامٌ علی الحسین
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دور از دوست ، عبادات چه سودی دارد ؟
کثرت ذکر و مناجات چه سودی دارد ؟
نخل بی بار به گلزار چه لطفی دارد ؟
بی ثمر ، دوری از آفات چه سودی دارد ؟
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
سبزه شد روی تو تا لاله ی بُستان نرود
چشم من خون شد و از روی تو آسان نرود
زعفران پس ز کجا جانب بغداد آید
شکوه ی سرخَت اگر سوی خراسان نرود
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
وقت دریا شدن و موسم باران شده است
روضه ات شکر دوباره به من احسان شده است
هر کسی گریه کند غربت بی مثل تو را
هم نفس با نفس شاه خراسان شده است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دشمنانت یک طرف ، آن آشنا از یک طرف
بی وفایی یک طرف ، زهرِ جفا از یک طرف
کلِ عالم خون بگرید در عزای تو کم است
ارضیان از یک طرف ، اهلِ سما از یک طرف