ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
سرّ توحید احمدی این است : که علی را فقط خطاب کند
عرصه ی جنگ هم که تنگ شود روی حیدر فقط حساب کند
آی مرحب ! برو کنار بایست ، هدف انگار کندن در نیست
شیر حق این چنین که میغرّد آمده قلعه را خراب کند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
سرّ توحید احمدی این است : که علی را فقط خطاب کند
عرصه ی جنگ هم که تنگ شود روی حیدر فقط حساب کند
آی مرحب ! برو کنار بایست ، هدف انگار کندن در نیست
شیر حق این چنین که میغرّد آمده قلعه را خراب کند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
عمری زدیم از دل صدا باب الحوائج را
خواندیم بعد از ربنا باب الحوائج را
روزی ما کرده خدا باب الحوائج را
از ما نگیرد کاش "یا باب الحوائج " را
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
حساس ترین آینه را می بردند
بر شانه ی سنگ ها ، کجا می بردند ؟
با این که سلیمان زمانت بودی
تابوت تو را غلام ها می بردند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
هر که یک دفعه سر این سفره مهمان می شود
مور هم باشد اگر ؛ روزی سلیمان می شود
سر به زیر انداختن ذاتش توسل کردن است
دردهای این حرم ناگفته درمان می شود
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
چشم هایت اگر چه طوفانی
قلبت اما صبور و آرام است
شوق پرواز در دلت جاری ست
شب اندوه رو به اتمام است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
پر بسته بود ... وقت پریدن توان نداشت
مرغی که بال داشت ولی آسمان نداشت
خو کرده بود با غم زندان خود ولی
دیگر توان صبر در آن آشیان نداشت
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
گوشه ی دخمه خلوتی دارد
کوه طورش همین سیه چال است
نمکِ آخرِ مناجاتش
روضه های شهید گودال است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ناگهان خلوت من با زدنی ریخت به هم
مجلس ذکرِ مرا بد دهنی ریخت به هم
رویِ این ساقِ ترک خورده بلندم کردند
استخوانم پسِ هر پا شدنی ریخت به هم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ترسی از فقر ندارند گدایان کریم
دست خالی نروند از در احسان کریم
حاجت خواسته را چند برابر داده است
طیب الله به این لطف دو چندان کریم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
زندان صبر بود و هوای رضای او
شوقش کشیده بود به خلوت سرای او
زندان نبود ، چاه پر ازکینه بود و بس
زنده به گور کردن آیینه بود و بس
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
در سایه سار کوکب موسی بن جعفریم
ما شیعیان مکتب موسی بن جعفریم
فیضش به گوشه گوشه ی ایران رسیده است
یعنی گدای هر شب موسی بن جعفریم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
زیر سنگینی زنجیر سرش افتاده
خواست پرواز کند دید پرش افتاده
می شود گفت کجا تکیه به دیوار زده ست
بس که شلاق به جان کمرش افتاده
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
در میان هلهله سوز و نوا گم می شود
زیر ضرب تازیانه ناله ها گم می شود
بس که بازی می کند زنجیر ها با گردنم
در گلویم گریه های بی صدا گم می شود
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
مردی که نام دیگر او "آفتاب" است
بین غل و زنجیر هم عالی جناب است
حبل المتین ماست یک تار عبایش
این مرد از نسل شریف بوتراب است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
کس نفهمید که عمرش به چه مِنوال گذشت ؟
آن که روز و شب او کُنج سیه چال گذشت
چارده سالْ بلا ، زجر ، شکنجه ، دشنام
چارده سال که اندازه ی صد سال گذشت
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
زندان رواق روشنی شد غرق نورت
دیوارها نمناک از شرم حضورت
دهلیزها مستند هنگام عبورت
زنجیر تسبیحی به دستان صبورت
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
چشم هایش همه را یاد خدا می انداخت
لرزه بر جان و دل تک تک ما می انداخت
پا برهنه همه بر بُشر شدن مشتاقیم
نظری کاش که بر ما ، گذرا می انداخت
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
خورشید کبود و نیلی و مخمل کوب !
دیدیم تو را چه دیر در سمت غروب
در مغرب شانه های ترکان سیاه
بی غسل و کفن به روی یک تخته ی چوب
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ای باب مراد خلق عالم
سر تا به قدم رسول اکرم
هفتم ولی خدای منان !
مهر تو روان دین و ایمان
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
سلام خدا و سلام پیمبر
سلام امامان به موسی بن جعفر
شهنشاه ملک وسیع الهی
که امرش بـود حکم خلاق داور
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بازآ که مرا بی تو نه روز است و نه سال است
ای ماه ، مرا هفته ی بی دوست وبال است
یک مرحله از سیر جنون نیز خموشی است
بگذار بگویند که مجنون تو لال است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
مباد لحظه ای از یادتان جدا باشم
خدا کند همه ی عمر با شما باشم
مرا رها مکن از آستانه ات آقا
رضا مشو که ز درگاه تو جدا باشم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
آهسته گذارید روی تخته تنش را
تا میخ اذیت نکند پیرهنش را
اصلاً بگذارید رویِ خاک بماند
زشت است بیارند غلامان بدنش را
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
هرکسی آماده ی خدمت به این دربار شد
از همان بدو ورودش محرم اسرار شد
پا به خیمه می گذاری قید دنیا را بزن
باخت آن قلبی که مشغول غم اغیار شد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
تا که روزی گدایان از کریمان می رسد
رزق اشک چشم های ما فراوان می رسد
هر کجا که روضه باشد فقر ریشه کن شده
مطمئنا بر سر هر سفره ای نان می رسد