ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
خدای مهربانی هاست سلطانی که من دارم
فدای مهر بسیارش دل و جانی که من دارم
کنارش ذره ی ناچیز چون خورشید می تابد
ندارد هیچ موری این سلیمانی که من دارم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
خدای مهربانی هاست سلطانی که من دارم
فدای مهر بسیارش دل و جانی که من دارم
کنارش ذره ی ناچیز چون خورشید می تابد
ندارد هیچ موری این سلیمانی که من دارم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
عشق رسوایی محض است که حاشا نشود
عاشقی با اگر و شاید و اما نشود
شرط اول قدم آن است که مجنون باشیم
هر کسی در به در خانه ی لیلا نشود
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
هر خانه ای حالش به مادر بستگی دارد
در این حرم اما به خواهر بستگی دارد
وصل است آب ناب سقاخانه بر جنت
یعنی شفا اینجا به کوثر بستگی دارد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
از کریمان سنگ می خواهیم ما ، زر می رسد
در حرم از آنچه می خواهیم بهتر می رسد
لطف و احسان کریمان را شمردن مشکل است
وقت احسان پشت آن احسان دیگر می رسد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
زائر شدم از دور و پریشان شدم از دور
مهمان کرمخانه ی سلطان شدم از دور
در شهر خودم وارد صحنت شده بودم
با چشم دلم عاشق باران شدم از دور
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
سفره ات را پهن کردی باز مهمان می رسد
بازهم دارد رعیت نزد سلطان می رسد
تو دعا کن چشم های خشک من هم تر شود
تو بخواهی در بیابان نیز باران می رسد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
نجل حبل المتین امام رضاست
همه ی حرف دین امام رضاست
گر بپرسی ز کعبه ، می گوید :
قبله ی هفتمین امام رضاست
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
جام ها بی تاب از رزقِ شراب و باده اند
صحن ها بهر حضور سائلان آماده اند
با امید وصلِ این جنت تقلا می کنند
ذره هایی که میان راه ، بین جاده اند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
باید برای از تو سرودن وضو گرفت
یک گوشه ای نشست و به لب ذکر هو گرفت
با پای دل مسافر صحن عتیق شد
آنجا ز دست ساقی کوثر سبو گرفت
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دل سودا زده سامان نپذیرد هرگز
کافر چشم تو برهان نپذیرد هرگز
آن که بیمار نگاهی شده هنگام سحر
منت مرهم و درمان نپذیرد هرگز
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
تا یوسف اشکم سر بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید
در سوز جگر مصلحت ماست که ما را
غیر از جگر سوخته در کار نیاید
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
در حرم لب بر لب پیمانه باشد بهتر است
شمع دورش چند تا پروانه باشد بهتر است
بهتر آن که از در هر خانه نومیدم کنند
دل اگر با غیر تو بیگانه باشد بهتر است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ای خراسان تو رشک روضه ی رضوان ما
سایه گلدسته هایت بر سر ایران ما
خاک کویت در تمام دردها درمان ما
جان گرفته از نسیم بارگاهت جان ما
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
عشق یعنی که به شوق تو به صحرا بزنم
به هوای دل پاک تو به دریا بزنم
عشق یعنی بشوم آهوی آواره ی تو
بدهم دل به صدای خوش نقاره ی تو
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دم نمی فهمد دمی هم بازدم را هیچ وقت
مردم بی غم نمی فهمند غم را هیچ وقت
چشم وا کردیم محو گنبدت بودیم باز
ما نفهمیدیم این نوع از کرم را هیچ وقت
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دل ندارد تاب دوری از وطن را هیچ وقت
سر ندارد طاقت ترک بدن را هیچ وقت
پای تا سر بهجتم در آستان قدس تو
غم نمی فهمد دلیل این سخن را هیچ وقت
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
پیش طبیب هستم و درمان نوشته است
درمان برای من رخ جانان نوشته است
فهمید بی قراری من علتش چه بود
دیدار روی ماه کریمان نوشته است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
مطلع شعر اگر شاه خراسان باشد
واژه باید همه جا دست به دامان باشد
لطف این شاه گدا را سر و سامان داده است
پس غمی نیست اگر زلف پریشان باشد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
این نسخه را بر بال یک پروانه بنویسید
دارو ؟ ... نه در این برگه دارو خانه بنویسید
مشهد - حرم یک عمر پشت پنجره فولاد
جای مُسکّن هم برایم دانه بنویسید
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
آن خالقی که بر تن بی روح جان دهد
مهر تو رایگان به دل خاکیان دهد
شخص کریم ، جودِ بلاشرط می کند
آری خدا هر آنچه دهد رایگان دهد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دوری از مقصد برای همْ مسیران بهتر است
پس مسافر گر کند قصد خراسان بهتر است
دوست دارم خاک ایران را ز جانم بیشتر
پیش من امّا شمال شرقی آن بهتر است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
خانه های آن کسانی می خورد در بیشتر
که به سائل می دهند از هر چه بهتر بیشتر
عرض حاجت می کنم آنجا که صاحبخانه اش
پاسخ یک می دهد با ده برابر بیشتر
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
گریه غوغا می کند ، دل های ویران بیشتر
صحن را پر کرده امشب بوی باران بیشتر
یا تو داری می کشی شعر مرا سمت جنون
یا دل من می زند خود را به توفان بیشتر
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
نیست گاهی ، هیچ راهی ، جز به شاهی رو زدن
با غمی سنگین رسیدن پیش او زانو زدن
ظهرِ گرما ، صحن سقاخانه می چسبد چقدر
ضامن آهو شنیدن ، بعد از آن " یا هو " زدن
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
با تو هوای عالم امکان عوض شده
وجه خدا رسیده و انسان عوض شده
چندین هزار سال خراسان خرابه بود
با تو بهشت گشته ، بیابان عوض شده
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بیمارها دارالشفا را می شناسند
اینجا تمام دردها را می شناسند
اینجا غریب و آشنا فرقی ندارد
اینجا غریب و آشنا را می شناسند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
آمدم ای شاه پناهم بده
خط امانی ز گناهم بده
ای حرمت ملجأ درماندگان
دور مران از در و راهم بده
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دوش دیدم از لبت پیمانه حاجت می گرفت
از شراب کهنه ات میخانه حاجت می گرفت
عاشقی در گریه می زد حرف هایش را به تو
سرخوشی با نعره ی مستانه حاجت می گرفت
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
لب اگر خورد به پیمانه بها می گیرد
سنگ با دست شما حکم طلا می گیرد
شاهد واقعه سلمانی نیشابور است
هرکسی خواست بداند که کجا می گیرد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
گریه ام در حرم از روی پریشانی نیست
که پریشانی از آداب مسلمانی نیست
در طوافند چنان موج کبوترهایت
که در این سلسله انگار پریشانی نیست