ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
در میان شعر تو بانو ! اگر حاضر شدم
خواندم اول کوثر و با نام تو طاهر شدم
در خیالم صحن و گنبد ساختم ، زائر شدم
نام شیرین تو بردم فاطمه ! شاعر شدم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
در میان شعر تو بانو ! اگر حاضر شدم
خواندم اول کوثر و با نام تو طاهر شدم
در خیالم صحن و گنبد ساختم ، زائر شدم
نام شیرین تو بردم فاطمه ! شاعر شدم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
گر چه باور نمی کنم اما ، می روم کربلا خدا را شکر
مردم ! آقای مهربانم باز ، راه داده مرا خدا را شکر
کربلایی و مبتلا داری ، شهر عشقی برو بیا داری
بر سر قدس و کعبه جا داری ، با دو گنبد طلا خدا را شکر
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
خون چرا از دوری خاکت نبارم ؟ کربلا
مانده ام من بی تو از دنیا چه دارم کربلا
گفته اند از آسمان ها ، من ولی از کودکی
در هوای بوی خاکت بی قرارم کربلا
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ساربان غریب می خواهی این همه مست را کجا ببری ؟
تشنه آورده ای که آب دهی ، یا به سرچشمه ی بقا ببری ؟
کعبه ی هاج و واج را دیروز ، در معمای خود رها کردی
یک قبیله ذبیح آوردی غرق خون تا دل از مِنا ببری
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
آسمان می خواند امشب قدسیان دف می زنند
حوریان کِل می کشند و خاکیان کف می زنند
شیر عاشق کش ! کدام آهو دلت را برده است ؟
تیغ مرحب جو ! کدام ابرو دلت را برده است ؟
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
عشق یعنی که به شوق تو به صحرا بزنم
به هوای دل پاک تو به دریا بزنم
عشق یعنی بشوم آهوی آواره ی تو
بدهم دل به صدای خوش نقاره ی تو
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
نیست گاهی ، هیچ راهی ، جز به شاهی رو زدن
با غمی سنگین رسیدن پیش او زانو زدن
ظهرِ گرما ، صحن سقاخانه می چسبد چقدر
ضامن آهو شنیدن ، بعد از آن " یا هو " زدن
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
می روی با فرق خونین پیش بازوی کبود
شهر بی زهرا که مولا ! قابل ماندن نبود
با وضو آمد به قصد لیله الفرقت ، علی !
ابن ملجم در شب احیاء چه قرآنی گشود
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
در ساحل زیبای دو دریاست ظهورت
ای هر دو جهان مست تو و ساغر نورت
افطارِ علی بوسه ای از جام دو چشمت
کوثر سر ذوق آمده از مستی و شورت
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
معادلات جهان را ، علی ! به هم زده ای تو
بگو چگونه کنار خدا ، قدم زده ای تو ؟
به گوشه گوشه ی عالم ، اگر قلندر مستی است
لبی به گوشه ی جامش ، به مِی قسم ! زده ای تو
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
لب ما و قصه ی زلف تو ، چه توهمی ! چه حکایتی !
تو و سر زدن به خیال ما ، چه ترحمی ! چه سخاوتی !
به نماز صبح و شبت سلام ! و به نور در نَسَبت سلام !
و به خال کنج لبت سلام ! که نشسته با چه ملاحتی !
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
می آیی و لیلا شده مجنون عطر و بوی تو
دستی به رویت میکشد ، یک دست بر گیسوی تو
نه بر نمی دارد کسی یک لحظه چشم از روی تو
یک چشم زینب بر حسین آن چشم دیگر سوی تو
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
سرّ توحید احمدی این است : که علی را فقط خطاب کند
عرصه ی جنگ هم که تنگ شود روی حیدر فقط حساب کند
آی مرحب ! برو کنار بایست ، هدف انگار کندن در نیست
شیر حق این چنین که میغرّد آمده قلعه را خراب کند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
زندان رواق روشنی شد غرق نورت
دیوارها نمناک از شرم حضورت
دهلیزها مستند هنگام عبورت
زنجیر تسبیحی به دستان صبورت
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
شانه می زد تا به گیسوی علی ، بنت اسد
می شنید از هر سرِ مو : قل هو الله احد
مست شد از عطر جاری در هوای خانه اش
به چه عطری ! خوش به حال شانه و دندانه اش
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
"بدر" یادش مانده آن روزی که می لرزاندیش
آن رجزهایی که میخواندی و می ترساندیش
ذوالفقارت شکل "لا" با دسته ای کوتاه بود
"لا اله" آن روز در دستان "الّا الله" بود
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
سرنوشت ما گره خورده به گیسوی علی
از ازل چرخانده دل ها را خدا ، سوی علی
او مع الحق گفت و از آن روز ما را میکُشند
دار ما خرما فروشان حلقه ی موی علی
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
و خداوند علی گفت و چنین خلقت کرد
و تو را در دو جهان آیینه ی حیرت کرد
در دل کعبه نشستی و دلش روشن شد
کعبه حاجی شد و آماده ی چرخیدن شد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
باران شدم از شوق پریدن به هوایت
شد کفتر بیگنبد تو ، باز رهایت
ای صاحب آن "جامعه" ی پر شده از عشق !
خالی ست چرا این همه در جامعه جایت ؟
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
چشم تا وا می کنی چشم و چراغش می شوی
مثل گل می خندی و شب بوی باغش می شوی
شکل «عبدالله»ی و تسکین داغش می شوی
می رسی از راه و پایان فراقش می شوی
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
در کوه انعکاس خودت را شنیدهای
در سعیها صفای دلت را دویدهای
افسانه بود قبل تو رویای عاشقان
تو پای عشق را به حقیقت کشیدهای
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
قرار شد که بیایی و از ستاره بگویی
صدای پنجره باشی و از نظاره بگویی
تمام قصهی دردِ هزار و یک شب ما را
- بدون آنکه بخوانی- به یک اشاره بگویی
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
تا دشتها هوای دلت را دویدهای
در کوه انعکاس خودت را شنیدهای
در آن شب سیاه نگفتی که از کدام
وادی سبد سبد گلِ مهتاب چیدهای؟
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
مثل من هیچ کس در این عالم وسط شعله ها امام نشد
در شروع امامتش چون من این قدر دورش ازدحام نشد
لشکری از مغیره میآمد ، خیمه غارت شد و در آتش سوخت
غیر زهرا به هیچ معصومی این قدر گرم احترام نشد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
مهربونه حسین، عشقمونه حسین
بال و پر وا کنیین آسمونه حسین
جمع بشین عاشقا، دور اربابمون
با همه مثل حر مهربونه حسین
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
زندگی چیز دیگری شده است ، تا به نامت رسیده ایم حسین !
عشق سوغاتِ کربلاست اگر مزه اش را چشیده ایم حسین !
هر دلی را به دلبری دادند ، هر سری را به سَروری دادند
ما که هر وقت گفته ایم خدا ، از خدایت شنیده ایم : حسین !
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
نگران بودم از این لحظه و آمد به سرم
زینب و روز وداع تو!؟ امان از دل من
این همه رنج و بلا دیدم و چشمم به تو بود
تازه با رفتنت آغاز شده مشکل من
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
هفت آسمان حجاب شد و پرده را کشید
اما تمام حادثه را مادر تو دید
وقتی غریب دید تو را باورش نشد
هی چند بار دست به چشمان خود کشید
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
گریه بود اولین صدا ، آری ! روز اول که چشم وا کردیم
صاحب اشک ! اسم پاک تو را با همان اشک ها صدا کردیم
شیر می داد مادر و فکرش پیش شش ماهه ی تو بود انگار
شیر مادر اگر که کم خوردیم به " علی اصغر " اقتدا کردیم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
شعله می کشد در من عشق آتشین تو
می کشد مرا بویی سوی سرزمین تو
می شود شروع این بار سال هجری عشقی
تا به راه می افتی مست از مدینه تو