ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
یا مزن چوب جفا را بر لب و دندان من
یا بگو بیرون روند از مجلست طفلان من
یا نزن شرمی نما از روی زهرا مادرم
یا بزن مخفی ز چشم خواهر گریان من
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
یا مزن چوب جفا را بر لب و دندان من
یا بگو بیرون روند از مجلست طفلان من
یا نزن شرمی نما از روی زهرا مادرم
یا بزن مخفی ز چشم خواهر گریان من
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
چقدر خاطره مانده به روی پیرهنت
فضای دشت شده پر ز بوی پیرهنت
چقدر جاذبه دارد حوالی گودال…
چقدر نیزه شده خیره سوی پیرهنت
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
گره باز شد از ابرویش
نیزه ای بوسه زد به پهلویش
دست بر جای زخم نیزه گرفت
ناگهان دید زخم بازویش
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ذوالجناح آمده پا تا به سرش خونین است
اشک می ریزد و چشمان ترش خونین است
ذوالجناح آمده سر را به زمین می کوبد
همه ی دشت میان نظرش خونین است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
اینک حسین است و شب راز و نیازش
روح تمــام انبیــاء محــو نمــازش
آوای قــرآنش ز قــرآن میبَـرد دل
بگذشته از جان و زجانان میبـرد دل
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
عطش افتاده به جانم جگرم می سوزد
هستی ام ز آتش غم ها به برم می سوزد
در من از سوز عطش تاب سخن گفتن نیست
دهنم خشک و دلم خون، جگرم می سوزد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
مهربونه حسین، عشقمونه حسین
بال و پر وا کنیین آسمونه حسین
جمع بشین عاشقا، دور اربابمون
با همه مثل حر مهربونه حسین
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دستان باد موی تو را شانه می کند
خون بر دل پیاله و پیمانه می کند
از داغ جانگداز جبین شکسته ات
زخمی عمیق بر جگرم خانه می کند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
آن شب که بود فرصت سبز دعا فقط
گل کرد در قنوت شما، ربّنا فقط
باریده بود عشق به صحرا و می وزید
عطر زلال نافله از خیمه ها، فقط
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
نایِ نی تر شد از فغان افتاد
گوشه ای جام شوکران افتاد
روضه ات را جگر نمی فهمد
ردِ اشکم به استخوان افتاد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ممنونتم یه بار دیگه درِ خونت زانو زدم
واسه قبولی دعام بازم پیش تو رو زدم
من می دونم چه کاره ام، من می دونم که روسیام
امّا خودت گفتی اگه حاجت دارم پیشت بیام
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
مصیبت، طاقتش را سر می آورد
که با خود یک دل پرپر می آورد
از آن تن های غرق خون! بمیرم
هزاران تیر باید در می آورد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
شبیهِ هر چه که عاشق، سَرَت جدا شده است
تمامِ هستیِ پهناورت جدا شده است
غزل چگونه بگویم ز قطعه های تنت؟!
که بیت بیتِ تو از پیکـرت جدا شده است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
نگفتنی ست غم بی شمار انگشتر
چنان عقیق شدم داغ دار انگشتر
به مشک طعنه زده در میان قحطی آب
خوشا به حال لب آبدار انگشتر
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
به صبح واقعه در خیل دوست دارانش
به ظهر حادثه در جمع بی قرارانش
غروب بر سر نی باز بین یارانش
"به ذکر و زمزمه چاووش سر به دارانش
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
زنده در هر دو جهان نیست به جز کشته ی دوست
کشته ام کشته ی او را که جهان زنده به اوست
از در دوست در آ، جلوه گه دوست ببین
که رخ دوست نبینی مگر از دیده ی دوست
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
شب هم به حیرت از تو و این خطّ سِیر شد
آمد کسی به خیمهی نورت «زُهیر» شد
مردی میان مسجد خود نرد عشق باخت
شد خطبهی حماسه و نامش «بُریر» شد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ای کسانی که به داغ دل ما می خندید
ما ز جان مونس دردیم و شما می خندید
ملت گریه نگویید به عشاق حسین
خبر از عشق ندارید چرا می خندید
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
چقدر آیینۀ کربلا شدن سخت است
کنار خیمهتان مبتلا شدن سخت است
تپش گرفته دلم، آسمان چرا ابری است؟
پر از غبار شده باز هم هوا ابری است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
شِیعَتِی یا کِرَامْ ......... یا عِظَامَ المَقَام
ای شیعیانم، ای اهل کرم و ای والا مرتبگان
فانْدبُوا یا حُسَیْنْ .......... بِفُؤادٍ حَزِیْنْ
نوای "یا حسین " را با دلی اندوهگین سر دهید
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
نگاه دشت خیره سوی نیزه
چه غوغایی شده پهلوی نیزه
فدای چشم های بیقرارت
نگاهی کن به من از روی نیزه
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دوش قرص مه روی تو به یادم آمد
طلعت روی نکوی تو به یادم آمد
می گذشت از در مسجد نفس آلوده خسی
گذر خویش به کوی تو به یادم آمد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
نگران بودم از این لحظه و آمد به سرم
زینب و روز وداع تو!؟ امان از دل من
این همه رنج و بلا دیدم و چشمم به تو بود
تازه با رفتنت آغاز شده مشکل من
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
باد ها عطر خوش پیرهنش را بردند
سوختند و خبر سوختنش را بردند
نیزه ها بر عطشش قهقهه سر می دادند
زخم ها لاله ی باغ بدنش را بردند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
هر نی فغان نای تو را در می آورد
آوای ربنای تو را در می آورد
با اینکه زنده ای! چه حریصانه نیزه دار
دارد لباس های تو را در می آورد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ای لاله، پیش مرگ چمن می شوی چرا !؟
راضی به حُکم چیده شدن می شوی چرا !؟
این چشم خیس و چادرخاکیِ من که هست...
آشفته حالِ غسل و کفن می شوی چرا !؟
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
چون روی تو، چو روی به صحرا گذاشتند
داغ لب تو بر دل دریا گذاشتند
فطرس کجاست حق پرش را ادا کند
اینان تو را به معرض گرما گذاشتند