ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
پیش پای خودش به خاک افتاد
همه را با نگاه پس می زد
تکیه بر نیزه ی غریبی داشت
خسته بود و نفس نفس می زد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ته گودال تمام بدنش می سوزد
خواهری دید عقیق یمنش می سوزد
نیزه ها زیر حرارت همگی ذوب شدند
بی سبب نیست جراحات تنش می سوزد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بر حنجرت سرنیزه تا بالا و پایین می رود
انگار امواج صدا بالا و پایین می رود
ماهی سرخ کوچکی با رقص تیر حرمله
در تُنگ دست ربنا بالا و پایین می رود
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
کوتاه کن کلام ... بماند بقیه اش
مرده است احترام ... بماند بقیه اش
هر کس که زخمی از علی و ذوالفقار داشت
آمد به انتقام ... بماند بقیه اش
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
رفته صبر از کَفَم این حال نمیفهمم چیست
عمق این فاجعه صد سال نمیفهمم چیست
در سرم هست از او طرح سری خونآلود
من که نقاشی و تمثال نمیفهمم چیست
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
این همه راه دویدم ز پی دلدارم
به امیدی که در این دشت برادر دارم
تو دعا کن به کنار بدنت جان بدهم
فکر همراهی با شمر دهد آزارم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دردها هست، ولی فرصت گفتاری نیست
عازمم قافله را قافله سالاری نیست
بگذارید بمانم به برش یک امشب
تا نگویند بر این کشته عزاداری نیست
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
رویِ نِی مویِ تو در باد رها افتاده
در فضا رایحهای روحفزا افتاده
سر تو میرود و پیکر تو میماند
از هم آیاتِ وجودِ تو جدا افتاده
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بنویسید که جز خون خبری نیست که نیست
به تن این همه سردار سری نیست که نیست
بنویسید که خورشید به گودال افتاد
و پس از شام غریبان سحری نیست که نیست
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بگذارید کنار بدنش گریه کنم
بر تن زخمیِ بی پیرهنش گریه کنم
تا که سر داشت نشد خون سرش پاک کنم
بگذارید به زخم بدنش گریه کنم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
آیم به قتلگاه که پیدا کنم تو را
امشب وداع هجرت فردا کنم تو را
جویم تو را قدم به قدم بین کشتگان
با شوق و اضطراب تمنّا کنم تو را
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
امشب شهادت نامهی عشّاق امضا میشود
فردا زخون عاشقان، این دشت، دریا میشود
امشب کنار یکدگر، بنشسته آل مصطفی
فردا پریشان جمعشان، چون قلب زهرا میشود
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
سید و سـالار تمام شهدایی حسین!
با لب عطشان به لب آب، فدایی حسین!
تشنه لبی؛ تشنهلب کرب و بلایی حسین!
با بدن بیسـر خـود شافـع مایی حسین!
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
لحظه ی وصل رسیده ست خدا رحم کند!
نفس روضه بریده ست خدا رحم کند!
تویی آن شاپرکِ ناز که بین راهت
دشمنت تار، تنیده ست خدا رحم کند!
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
کوفیان! من پسر فاطمه؛ مصباح هدایم
پسر خون خدا، خون خدا، خون خدایم
گُهر بحر نبوت، ثمر نخل ولایت
سومین حجت و پنجم نفر از آل کسایم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
تو را با خشکیِ لب ذبح کردند
به پیش چشم زینب ذبح کردند
تو را با سُمِّ مرکب زجر دادند
تو را چه نامرتب ذبح کردند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
گمان مدار برادر! که سد راه تو هستم
تو شهریار جهانی و من سپاه تو هستم
به جان مادرمان تا که جان بود به تن من
شریک درد و غم و سوز و اشک و آه تو هستم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ظهر عاشورا به هنگام وداع
خواهری زیر گلو بوسید و بعد...
در هجوم سنگ و تیر و نیزه ها
شاه دین در خون خود غلتید و بعد...
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
هجوم ناگهان و وای زینب!
به سمت کاروان و وای زینب!
تن آقا بدون غسل و دفن و
بدون سایه بان و وای زینب!
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
اینان که طبل خاتمه جنگ می زنند
دیگر چرا به خیمۀ ما سنگ می زنند؟
باران تیر و حمله غارت شروع شد
نقشی دگر ز ننگ در این جنگ می زنند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
سرت کو؟ سرت کو؟ که سامان بگیرم
سرت کو؟ سرت کو؟ به دامان بگیرم
سراغ سرت را من از آسمان و
سراغ تنت از بیابان بگیرم
ادامه ی شعر د ادامه ی مطلب
کاش آن شب همه جا شب می شد
خاک گودال مؤدب می شد
داشت از خون گلوی آقا
لب گودال لبالب می شد
ادامه ی شعر د ادامه ی مطلب
داشت هر چند گُلِ جانِ تو پرپر می شد
از شمیمش همه ی باغ معطر می شد
من فقط داشتم از دلهره می لرزیدم
پیش چشمم که تن پاک تو بی سر می شد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دید چشمش به آسمان وا بود
تشنه بود و میان خون ها بود
لحظه های جسارت و غارت
در دل قتلگاه بلوا بود
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
وقتی که روی نیزه کمی سر گذاشتی
در چشم ما دو بغض شناور گذاشتی
آن قدر روی نیزه به معراج رفته ای
پا از حریم عرش فراتر گذاشتی
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ای کاش ماجرای بیابان دروغ بود
این حرف های مرثیه خوانان دروغ بود!
ای کاش این روایت پر غم سند نداشت
بر نیزه ها نشاندن قرآن دروغ بود
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
خوردی امروز نیزه فردا نَعل
نیزه هم چاره دارد اما نعل...
یک، دو، سه، چهار... ده تا اسب
روی هم می شود چهل تا نعل