ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
یوسف زهرا در این کنعان کسی بیدار نیست
خوابمان برده ست ... در اینجا کسی هوشیار نیست
تو دعامان می کنی ، ما بی محلی می کنیم
هیچ کس انگار مشتاق تو ای دلدار نیست
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
یوسف زهرا در این کنعان کسی بیدار نیست
خوابمان برده ست ... در اینجا کسی هوشیار نیست
تو دعامان می کنی ، ما بی محلی می کنیم
هیچ کس انگار مشتاق تو ای دلدار نیست
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
سر نی در نینوا می ماند اگر زینب نبود
کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود
چهره ی سرخ حقیقت بعد از آن طوفان رنگ
پشت ابری از ریا می ماند اگر زینب نبود
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
شادی جهان هیچ است ؛ عشق است همین غم را
هر ثانیه می خواهیم این عالم ماتم را
همدست ملائک شد ؛ شد آبرویش تضمین
دستی که در این شب ها برداشته پرچم را
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
عشق است مرا که در عزایت رنگ بدنم سیاه باشد
از لطمه ی روضه ی غم تو عشق است تنم سیاه باشد
از بس که مرا همیشه مادر از کودکی ام سیاه پوشاند
پایان وصیتم نوشتم حتی کفنم سیاه باشد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
می چکد از حنجری خون پیمبر سرخ تر
جاری از شش گوشه ی گودال ، خنجر سرخ تر
آمده روی زمین خورشید خون آلوده ای
می کشد هر لحظه ای او را خاک در بر ، سرخ تر
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
کمی شکوفه و شبنم برای من کافی ست
دو شاخه گل ، گل مریم برای من کاف یست
برای از تو سرودن برای بارش شعر
شب و سکوت و کمی غم برای من کافی ست
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
با روشنای نام تو شب ها منورند
نام تو را همیشه و هر جای می برند
نام تو را آستانه ی صبح سعادت است
شب را به شوق خاک درت سر می آورند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
همیشه ساکن ما طی سالیان مدید !
امیر ! فاتح دیرین قلعه های جدید !
شکوه شعله ورت شاه آسمان ابد
که روشن است هنوز از گذشته های بعید
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
شکوه نام تو را صبح و شام می خوانم
زیارتی است که با احترام می خوانم
مسافرم که به خاکت نماز عشقم را
شکسته می رسم اما تمام می خوانم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
جغرافیای درد پر از انتقام شد
دنیا که سال شصت و یکم قتل عام شد
تا سی هزار کوفه ی عریان ، میان ظهر
منت پذیر سفره ی رنگین شام شد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
گر چه باور نمی کنم اما ، می روم کربلا خدا را شکر
مردم ! آقای مهربانم باز ، راه داده مرا خدا را شکر
کربلایی و مبتلا داری ، شهر عشقی برو بیا داری
بر سر قدس و کعبه جا داری ، با دو گنبد طلا خدا را شکر
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
من نشستم روی تل ، چشمم به سوی نیزه ها
مادرم آمد دقیقا رو به روی نیزه ها
نیزه ای زد نعره ی : حی علی قلب الحسین
سرخ شد طرز عجیبی ، رنگ و روی نیزه ها
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
به بی آبرو اعتنا می کنند
همان ها که مس را طلا می کنند
زمینگیر را آسمان می دهند
و با باخته خوب تا می کنند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
زلف دیوانگی ام باز پریشان شده است
روضه خوان از خبر آینه ، حیران شده است
روضه خوان مانده که با معجر زینب چه کند
گویی از آخر این روضه پشیمان شده است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
وقتی به روی نیزه سرت می شود بلند
آه از نهاد دور و برت می شود بلند
زینب مقابل سر تو می خورد زمین
گرچه دوباره پشت سرت می شود بلند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
همین که داغ رسید عمه را صدا کردی
نشستی و وسط خیمه ها دعا کردی
چقدر داغ که در نیم روز دیدی تو
چقدر عمر که دائم خدا خدا کردی
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
مُهر فراق بر جگرم خورد بی حسین
زخم خزان به برگ و برم خورد بی حسین
می خواستم نسوزم از این شعله ها ولی
آتش به روی بال و پرم خورد بی حسین
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ردیف شعرهایم بعد از این لبیک یا زینب
که از اول همین آخر همین لبیک یا زینب
همیشه " کُلُّنا عباسُکِ " تا جان به تن دارم
که می گوید یل ام البنین لبیک یا زینب