ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ما را در آورده از پا ، این درد چشمْ انتظاری
تا کی جدایی و دوری ؟ تا کی دل و بی قراری ؟
این خانه ها بی حضورت ، زندان زجر و شکنجه ست
شوقی به خواندن ندارد ، در این قفس ها ، قناری
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ما را در آورده از پا ، این درد چشمْ انتظاری
تا کی جدایی و دوری ؟ تا کی دل و بی قراری ؟
این خانه ها بی حضورت ، زندان زجر و شکنجه ست
شوقی به خواندن ندارد ، در این قفس ها ، قناری
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
هر شب یتیم توست دل جمکرانی ام
جانم به لب رسیده ، بیا یار جانیام !
از بادها نشانی تان را گرفته ام
عمری ست عاجزانه پی آن نشانی ام
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
" خواب یاران " " استخوانِ در گلو " یعنی همین
غافلیم و حاصل دوری از او یعنی همین
عمرمان طی شد به فکر آرزوهای بلند
سُکر جهل آرزو در آرزو یعنی همین
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بر سینه ی خود می فشارم زانوی غم را
وقتی که بی تو باز می بینم محرم را
صاحب عزا با دست های خویش کوبیدی
بر روی دیوار کدامین خانه پرچم را
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
آهی کشید گریه ی ما را درآورید
ما را کُشید و شالِ عزا را در آورید
ما داد مثل پیر جوان مُرده می زنیم
وقتی صدای گریه ی ما را در آورید
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
وقتی نفس گرفته ، دلم در هوایتان
یعنی منم که زنده ام از اشک هایتان
داوود من ! دوباره بخوان تا که عالمی
ایمان بیاورد به طنینِ صدایتان
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
گمان مدار که نام تو بردن عادت ماست
نسیم یاد تو در هر سحر عبادت ماست
زمین به زیر قدم های تو سرافراز است
سلامت تو ، به جان همه ، سلامت ماست
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
فکری برای وضع بد این گدا کنید
باشد قبول من بدم اما دعا کنید
هر کار می کنم دلم احیا نمیشود
قرآن به نیت من بیچاره وا کنید
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بدون عشق دلسردم ، کمی آقا نگاهم کن
سرا پا غصه و دردم ، کمی آقا نگاهم کن
درختی بی ثمر هستم ، برایت دردسر هستم
خزانم ... شاخه ای زردم ، کمی آقا نگاهم کن
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
گناه ، پشت گناه و گناه ، پشت گناه
چه توبه ای ؟! که فقط هست آه ، پشت گناه
جوانی است زمان رسیدن به خدا
جوانی ام همه اش شد تباه ، پشت گناه
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
جز رحمت چشمان تو ، دنیا چه می خواهد
تشنه به غیر آب ، از دریا چه می خواهد
حالا که موسایم شدی راهی نشانم ده
غیر از نجات ، این قوم از موسی چه می خواهد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
این جمعه هم ای وای گذشت و نگرانم
تا هفته ی دیگر به امید تو بمانم
هر ناله ی یابن الحسنم نامه ی دردی است
تا کی به هوای تو کبوتر بپرانم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دلم گرفته حاجت مرا روا نمی کنی ؟
در این دل شکسته ام برو بیا نمی کنی ؟
بهار آمده ولی خزان تر از خزان شدم
حقیقت بهارها نظر به ما نمی کنی ؟
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
به گیسوی کسی بستم ، سر زلف خیالم را
که شیرین می کند یادش ، دَم تحویل سالم را
فقیری دوره گردم ، مستمند أحسَنُ الحالم
به اُمّیدی که زیباتر کند امسال ، حالم را
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
پای دعایم با گنه زنجیر گشته
" آقا بیا " هایم چه بی تاثیر گشته
من خواب دیدم ماه پشت ابر مانده
خوابم به هجر روی تو تعبیر گشته
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
روزی ام را روزگارم تا که آجر می کند
ظرف خالی مرا صاحب زمان پر می کند
من کمی سختی که می بینم شکایت می کنم
آدم عاقل ولی اول تفکّر می کند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
به جز از باغ حسنت گل نچیدم گل نمی چینم
رخت را بس که می بینم گمان کردم نمی بینم
سزد در هر نفس گردم هزاران بار قربانت
به امیدی که یک بار از کرم آیی به بالینم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
حیف از تو که گل باشی و من خار تو باشم
بگذار که از دور گرفتار تو باشم
من مایه ندارم که خریدار تو گردم
باشد که گدای سر بازار تو باشم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
از نفس صبح عید ، می شنوم بوی تو
در گل لبخند گل ، می نگرم روی تو
پای به هر جا نهی روی به هر سو کنی
دیده کنم خاک پا روی نهم سوی تو
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
هرچه بد تا می کنم با من مدارا می کنی
از سر لطف و کرم با بی حیا تا می کنی
حاجتم را می دهی تا من تقاضا می کنم
دردهایم را خودت فوراً مداوا میکنی
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
میان باید و شاید ، همیشه درگیر است
کسی که پای دلش در حصار زنجیر است
نخورده غصه ی روزی ، گدای این خانه
که لطف صاحبِ خانه ، بدون تاخیر است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
نگو شکارچیان تیر را به یال زدند
که در شکستن سلطان میان خال زدند
در آسمان ظهورت پرنده های خیال
برای مقصد دستت چه قدر بال زدند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
غربت کشیده آشنایش فرق دارد
آهش ... صدایش ... گریه هایش فرق دارد
فهمیده هر کس ذره ای دوری چشیده
هجران زده حال و هوایش فرق دارد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
تا یاد من دادید رسم سوختن را
دیگر نمی بینم به جز شادی ، مِحَن را
تا دفعه ای همسفره ی یعقوب باشم
هرگز نکردم ترک این بیت الحَزَن را
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ای محو تماشای تو چشمان پری ها
از رایحه ات مست تمام سحری ها
خون است دل ما ز فراق رخ ماهت
محصول غم عشق تو شد خون جگری ها
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ای کاش که آه دلم این بار بگیرد
من منتظرم دست مرا یار بگیرد
تا قلب مرا از همه اغیار بگیرد
درد از تن این خسته ی بیمار بگیرد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
نوشته اند دلم را برای خون جگری
بدون گریه زمانه نمی شود سپری
نیازمند تکامل به گریه محتاج است
درخت آب ندیده نمی دهد ثمری
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
صاحبا یک نظری کن به گدا عیبی نیست
رحم بر اشک دو چشم فقرا عیبی نیست
دل ویرانه ی ما و نظر لطف شما
نظرت گر برسد بر دل ما عیبی نیست
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ز بوی زلف تو یک عمر مست و مدهوشم
ز چشم خویش ز داغت همیشه می جوشم
اگر چه نیست نصیب دو دیده ام رویت
ولی خیال جمال تو می برد هوشم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
در هر دمم هزاران فریاد انتظار است
یک لحظه بی تو بودن ، یک عمر احتضاراست
وقتی تو را ندارم ، بهتر که جان سپارم
این زندگی تباهی ، این عمر انتحار است