ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
در کنار تو وجودم به خدا نزدیک است
هرکه نزدیک خدا شد به شما نزدیک است
تو خودت حافظ من باش به یغما نروم
دام ابلیس به من در همه جا نزدیک است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
در کنار تو وجودم به خدا نزدیک است
هرکه نزدیک خدا شد به شما نزدیک است
تو خودت حافظ من باش به یغما نروم
دام ابلیس به من در همه جا نزدیک است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ای همیشه شهد یادت از عسل ها بیشتر
من به دنبال تو هستم در غزل ها بیشتر
هر چه می گویند با یک گل نمی آید بهار
من دلم می گیرد از ضرب المثل ها بیشتر
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
تو از سر تا قدم حُسن خدایی ، دوستت دارم
تو تنها آرزوی مصطفایی ، دوستت دارم
تو با سوز درون خود ، چراغ قبر زهرایی
تو از قلب علی مشکل گشایی ، دوستت دارم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
فراق یار که ایّام آن شماره نداشت
به غیر حوصله و صبر ، راه چاره نداشت
به احترام تو پوشیدمش ، ولی هرگز
لباس صبر بر اندام من قواره نداشت
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
زیاد خون به دلت کرده ام حلالم کن
تو خوب بوده ای و من بدم حلالم کن
چقدر قدر تو مخفی است بین ما مردم
در آسمان و زمین محترم ، حلالم کن
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
رسیده ام به چه جایی ... کسی چه می داند
رفیق گریه کجایی ؟ کسی چه می داند
میان مایی و با ما غریبه ای ... افسوس
چه غفلتی ! چه بلایی ! کسی چه می داند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
خورشید پشت ابر ! نشانی به ما بده
ای ماه ! مژده ی رمضانی به ما بده
مثل نسیم صبح از این جا گذر کن و
باد صبای مشک فشانی به ما بده
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
آمده ماه خدا ، حضرت دلدار بیا
از پسِ پرده ، گل حیدر کرار بیا
بی تو اصلا به مناجات صفا نیست که نیست
شده دیوار غمت بر سرم آوار ، بیا
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
باز حسرت به دلم ماند و نیامد یارم
او چه کرده است ندانم همه شب بیمارم
نیت روزه نمودم که به مِی لب نزنم
یاد رخساره ی تو شد سبب افطارم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دل بسته ام مرا ز سر خویش وا مکن
از من مرا جدا کن و از خود جدا مکن
هرگز نگویمت که بیا دست من بگیر
گویم گرفته ای ز عنایت رها مکن
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
عشق از سرای این دل من پا نمی شود
مجنون دلش به جز سوی لیلا نمی شود
بالای تخت یوسف کنعان نوشته اند
هر یوسفی که یوسف زهرا نمی شود
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
باز هم روح الامین دارد غزل می آورد
صنعت ایهام و تشبیه و بدل می آورد
تا شود ابیات شعر من کمی دلچسب تر
واژه واژه بر لبم جام عسل می آورد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
حُسن شما نبود که دلبر نداشتیم
بهره ز خانواده ی کوثر نداشتیم
در فصل انتظار فرج شکر می کنیم
جز سایه ی ولای تو بر سر نداشتیم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
باده ز دست ساقی امشب چشیدنی است !
ناز نگارزاده ی امشب خریدنی است !
امشب جمال یوسف زهرا چه دیدنی است !
از عاشقان وصف جمالش شنیدنی است :
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
یا دم هوی کسی یا دم تیغ دو سری
بر دل خسته دلان می کند آخر اثری
سال ها حلقه زدم بر در میخانه ی تو
که مگر بوسه زنم دست تو را پشت دری
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
امشب دوباره مست شدم در هوای تو
امشب دوباره شعر سرودم برای تو
مجنونم و جنون من از حد گذشته است
من حاضرم که سر بدهم در هوای تو
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
لب ما و قصه ی زلف تو ، چه توهمی ! چه حکایتی !
تو و سر زدن به خیال ما ، چه ترحمی ! چه سخاوتی !
به نماز صبح و شبت سلام ! و به نور در نَسَبت سلام !
و به خال کنج لبت سلام ! که نشسته با چه ملاحتی !
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
خبری آمده ، از جاده کسی می آید
"مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید"
قصد عرض ادبی محضر جانان دارم
مورم اّما طلب مُلک سلیمان دارم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
جمعه شد تا باز جای خالی تو حس شود
تا شقایق باز دلتنگ گل نرگس شود
آفتاب پشت ابرم ! نام تو دارم به لب
خواستم نور تو گرمی بخش این مجلس شود
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
نیست جز دوری روی تو ملال دگری
در سرم غیر خیال تو خیال دگری
راه گم کرده ام ، ای راه بلد خسته شدم
بس که افتادم از این چاله به چال دگری
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بازآ که مرا بی تو نه روز است و نه سال است
ای ماه ، مرا هفته ی بی دوست وبال است
یک مرحله از سیر جنون نیز خموشی است
بگذار بگویند که مجنون تو لال است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
مباد لحظه ای از یادتان جدا باشم
خدا کند همه ی عمر با شما باشم
مرا رها مکن از آستانه ات آقا
رضا مشو که ز درگاه تو جدا باشم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دنیای با حضور تو دنیای دیگری است
روز طلوع سبز تو فردای دیگری است
بوی بهشت می وزد از کوچه باغ ها
خاک زمین بهاری گل های دیگری است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دلم دوباره خبر می دهد ظهور تو را
بدون فاصله حس می کنم حضور تو را
به من مگو که نرفته چگونه باز آید
مسیر جاده خبر می دهد عبور تو را
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
برای شعله کشیدن شراره لازم نیست
برای روی تو دیدن نظاره لازم نیست
بیا به بال دعا پر کشیم تا کویش
که بهر دیدن او راه چاره لازم نیست
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
مانند یک ابر بهاری یابن الزهرا
حال و هوای گریه داری یابن الزهرا
این روزها خیلی دلت را غم گرفته
دلخسته از این روزگاری یابن الزهرا
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
آخر سال است و بی جیره مواجب مانده ایم
باز هم در کار خود از هر جوانب مانده ایم
هر چقدری که صلاح ماست آن را لطف کن
دست خالی در پی لطفی مناسب مانده ایم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
نظر نما که گرفتاری ام زیاد شده
ز دست تو طلب یاری ام زیاد شده
چقدر واسطه گشتی خدا مرا بخشید
ببخش توبه ی تکراری ام زیاد شده