ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
آمدم بر سر بازار شما
تا شوم باز خریدار شما
باز هم با همه نالایقی ام
راهم افتاده به دربار شما
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
آمدم بر سر بازار شما
تا شوم باز خریدار شما
باز هم با همه نالایقی ام
راهم افتاده به دربار شما
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ای آخرین سلاله ی زهرا تبارها
ای وارث شکسته دل ذوالفقارها
بی تو چهار فصل دل من خزانی است
چشم انتظار آمدن تو بهارها
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
شب تا سحر جز نام تو نجوا ندارد
کی گفته که عاشق شب یلدا ندارد ؟
دلداده تنها لذّتش دیدار یار است
وابستگی به لذّت دنیا ندارد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
یوسف زهرا در این کنعان کسی بیدار نیست
خوابمان برده ست ... در اینجا کسی هوشیار نیست
تو دعامان می کنی ، ما بی محلی می کنیم
هیچ کس انگار مشتاق تو ای دلدار نیست
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
به بزم ماتم جدّت ، بیا اباصالح
شده محرّم جدّت ، بیا اباصالح
شعار صبح ظهور تو یالثارات است
به زیر پرچم جدّت ، بیا اباصالح
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بیا ای دلیل دعای همه
و مقصود آقا بیای همه
جدا هستی از ما و همراه ما
غریب همه آشنای همه
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
چه می شود که مرا هم صدا کنی شب دوم
خودت بساط عزا را به پا کنی شب دوم
منی که توبه نمودم ز معصیت شب اول
چه می شود که برایم دعا کنی شب دوم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بیا بیا دلمان را تکان بده شب اول
بیا و رزق فراوان مان بده شب اول
همیشه شرط وصال شما طهارت نفس است
برای توبه نمودن زمان بده شب اول
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
به هر کویر ترک خورده ، چشمه ای ... رودی
برای خاطر گل ها دمی نیاسودی
تویی که وعده ی پیغمبران دنیایی
عصاره ی صحفی و زبور داوودی
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
عکس تو در رود باید قبله ی گل ها شود
دست هایت پایه های سنگی پل ها شود
می شود با گرمی ات از تخمِ سی مرغ رها
پر کشد مرغی که سیمرغ تغزل ها شود
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
سلام رسم هدایت ، سلام راه نجات
طنین آیه ی غیرت ، سلام آب حیات
تو شعر ناب خدایی به واژه های بلا
و من سه نقطه ی اشکم چکیده از کلمات ...
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ای غم قشنگ تو آبروی جمعه ها
یک قدم نیامدی باز سوی جمعه ها
جمعه که نیامدی مستی از سرم پرید
ای شراب کهنه ات در سبوی جمعه ها
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
هر شب دعای ماست برای ظهورتان
ای قله های عاطفه ، سرشار نورتان
غیبت ز سمت ماست نه تو ، ای حضور محض
کاری نمی کنیم برای ظهورتان
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
اهل همین حوالی ام ، از شهر سیب ها
چشم انتظار، مثل تمام غریب ها
این سال ها بدون تو از دست رفته ام
از دست روزگار فراز و نشیب ها
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
با این که روضه خوانم و می خوانم از شما
فهمیده ام که هیچ نمی دانم از شما
یا ایها العزیز ! ذلیل معاصی ام
باید ز شرم چهره بپوشانم از شما
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
هر چند که عاصی شدم و دورم از این در
باز آمدم و در پی یک فرصت دیگر
دلتنگ توام آمده ام تا که بگویم :
بیرون شدنی نیست غم عشق تو از سر
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دوباره جمعه گذشت و قنوتِ گریان ماند
دوباره گیسوی نجوای ما پریشان ماند
دوباره زمزمه ی کاسه های خالی ما
پس از نیامدنت گوشه ی خیابان ماند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
در ره وصلت به پای صد نفر پیچیده ام
عاشقم ، تا آسمان بر هر شجر پیچیده ام
بر سرم عشق آمد و آشفته شد دستار من
عاقلی بنگر که بر سر دردسر پیچیده ام
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
عشاق اگر مکاشفه ی مو به مو کنند
اول قدم ز آینه باید وضو کنند
در شوره زار نیز گهی می دمد گُلی
شاید تورا به دیده ی من جستجو کنند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
از بس که مد رنگ در آهم کشیده است
از دوده ام به خلق شکایت دویده است
خون موج می زند به دل داغ دیده ام
اشکم به آفتاب قیامت چکیده است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
عشق یک سینه ی پر از آه و یک دل بی قرار می خواهد
خواب راحت برای عاشق نیست عاشقی حال زار می خواهد
دیدن یار گرچه شیرین است نیست عاشق کسی که خودبین است
حرف عشاق واقعی این است هرچه میل نگار می خواهد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بیا که ماه جمالت ظهور می خواهد
جهان من شده تاریک ؛ نور می خواهد
زمن مخواه متاعی که در بساطم نیست
غم فراق تو قلبی صبور می خواهد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
وقتی در این طریق دویدن به من رسید
بینِ همه تو را طلبیدن به من رسید
از راه هر زمان که رسیدی به من برس
حالا که قرعه ی نرسیدن به من رسید
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دست ما نیست به چشم تو گرفتار شدیم
همه اش کار خودت بود خریدار شدیم
خواب دیدیم که تو آمده ای اما حیف
صبح شد با جگر سوخته بیدار شدیم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
همچو گیسوی کمند خویش بر بادم بده
یا مرا خاموش کن یا اذن فریادم بده
یا همین گونه قبولم کن که گردم عاشقت
یا بیا و راه و رسمِ عاشقی یادم بده
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
آقای من تنها در این دور و زمانه
بار فراقت می کشم بر روی شانه
کاری ز دستم بر نمی آید ... ببخشید
جز این که صبح جمعه می گیرم بهانه
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
هوای عاشقی این روزها چه سنگین است
غروب جمعه ی بی تو چقدر غمگین است
طلوع جمعه سرم با امید تو بالاست
غروب جمعه سرم نا امید پایین است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ای امید نا امیدان سرای روزگار
ساحلی امن است آغوشت برای روزگار
در میان آشنایان هم غریب افتاده ای
نیستی و در نمی آید صدای روزگار