ادامه ی شع در ادامه ی مطلب
جنجال بود و ...
لب تشنه ای در گوشه ی گودال بود و ...
گودال بود و ...
از نیزه و شمشیر مالامال بود و ...
ادامه ی شع در ادامه ی مطلب
جنجال بود و ...
لب تشنه ای در گوشه ی گودال بود و ...
گودال بود و ...
از نیزه و شمشیر مالامال بود و ...
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
گر کربلا نبود ، زمین عزتی نداشت
دیر و کنشت و صومعه هم ، حرمتی نداشت
روزی که آدم از غم ارباب گریه کرد
دیگر به باغ های جنان رغبتی نداشت
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
با این که روضه خوانم و می خوانم از شما
فهمیده ام که هیچ نمی دانم از شما
یا ایها العزیز ! ذلیل معاصی ام
باید ز شرم چهره بپوشانم از شما
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
کوچه گردی نکن حبیب خدا
میهمانی ؛ تو منزلت داری
دعوتت کرده اند این مردم
تو از این کوفه دست خط داری
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
فضای شهر مدینه دوباره روحانی ست
نماز پنجره هایش چقدر عرفانی ست
مگر چه عید بزرگی رسیده که امشب
در آسمان و فلک جشن نور افشانی ست
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
تکان گریه ی سختی به شانه ها دادی
بهانه دست جگرهای چشم ما دادی
اجازه داد نگاهت که عاشقت باشم
جواز نوکری امشب مرا دادی
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
کیسه های نان و خرما خواب راحت می کنند
دست های پینه دارش استراحت می کنند
نخل ها از غربت و بغض گلو راحت شدند
مردم از دستِ عدالت های او راحت شدند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
توبه از جرم و خطا ، حال سحر می خواهد
خلوت نیمه ی شب اشک بصر می خواهد
وادی طور همین هیئت هر هفته ی ماست
دیدن نور خدا اهل نظر می خواهد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
در تن من جان علی ست ، خون به شریان علی ست
هر طپش قلب من ، ذکر علی جان علی ست
پتک به غم ها بکوب ، بر دف تقوا بکوب
مست شدی پا بکوب ، مرشد مستان علی ست
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بر مقدمت تغزل شیوا ترانه ریخت
شوریده وار صد غزل عاشقانه ریخت
دست نسیم بر سر راه عبورتان
بارانی از شکوفه ی سیب و جوانه ریخت
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
حساس ترین آینه را می بردند
بر شانه ی سنگ ها ، کجا می بردند ؟
با این که سلیمان زمانت بودی
تابوت تو را غلام ها می بردند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
گوشه ی دخمه خلوتی دارد
کوه طورش همین سیه چال است
نمکِ آخرِ مناجاتش
روضه های شهید گودال است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
خورشید کبود و نیلی و مخمل کوب !
دیدیم تو را چه دیر در سمت غروب
در مغرب شانه های ترکان سیاه
بی غسل و کفن به روی یک تخته ی چوب
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
مولا اگر نبود ، ولایت نداشتیم
روز حساب ، باب شفاعت نداشتیم
عاشق نمی شدیم اگر مرتضی نبود
نسبت به اهل بیت ارادت نداشتیم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ما باده در پیاله ی عمار می خوریم
پایِ بساط میثم تمار می خوریم
تنها به خرج حیدر کرار می خوریم
خرده نگیر ! بر در و دیوار می خوریم
این عُرف شرعی ست ، به مقدار می خوریم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ناوک مژگانتان ما را ز پا انداخته
گیسوان چون کمندت ، کار دل را ساخته
دل نگو ! ویرانه ای پایین پایت مانده است
لشگرخون ریز زلفت فاتحانه تاخته
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
خون می چکد ز دیده ی در خون شناورم
در بُهت چشم های گهربار مادرم
سوز عطش به ریشه ی من تیشه می زند
خشکیده شاخه های بلند صنوبرم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
آسمان را آه جانسوزت ز پا انداخته
مادرت را باز در هول و ولا انداخته
کاری از دست طبیبان بر نمی آید غریب !
در کنار بستر تو ، مرگ جا انداخته
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
تب دارترین تب زده ی بستر دردم
پر سوز ترین زمزمه ی حنجر دردم
رنگ رخ من بر همگان فاش نموده
در باغ نبی جلوه ی نیلوفر دردم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
سرچشمه ی تمامی اندیشه های ناب
دانش پژوه مدرسه ی عشق بوتراب
اوصاف پاکتان چقدر بی نهایت است !
یک خط ز مدحتان شده موضوع صد کتاب
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
تقصیر ماست غیبت طولانی شما
بغض گلو گرفته ی پنهانی شما
بر شوره زار معصیتم گریه می کنی
جانم فدای دیده ی بارانی شما
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
نسیم پرده ی گهواره را تکان می داد
برای عرض ارادت ، خودی نشان می داد
ستاره های درخشان خوشه ی پروین
کنار پنجره مبهوت کودکی شیرین
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
السلام علیک یا ساقی
گوشه چشمی ، خراب آمده ام
اشک هایم دخیل دامن تان
زائر بارگاه میکده ام
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ساقی بیاورید که بزمی به پا کنیم
ساغر بیاورید که قدری صفا کنیم
مطرب بیاورید که تا خط خویش را
از خط پیروان طریقت جدا کنیم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
تیغ ابرویت غزل را در خطر انداخته
پیش پایت از تغزل بس که سر انداخته
مرد این میدان جنگ نابرابر نیستم
تیر مژگانت ز دست دل سپر انداخته
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
در مدح تو باید که ببندیم دهان را
وقتی که بریدند ادیبانه زبان را
ای آینه ی حسن خدا، یوسف مصری
با آمدنت تخته کند زود دکان را
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
توبه از جرم و خطا ، حال سحر می خواهد
خلوت نیمه ی شب ، اشک بصر می خواهد
وادی طور همین هیئت هر هفته ی ماست
دیدن نور خدا اهل نظر می خواهد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
خـــاطراتش قشــنگ و زیبا بود
عطر سیب و اقاقیا می داد
روزهای خوشش دگرگون شد
گـــذرش تــا بـه کـــربلا افتــاد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
تشنه ی آب و عاطفه هستی
از نگاهت فرات می ریزد
از صدایِ گرفته ات پیداست
عطش از ناله هات می ریزد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
کشید بند طناب و شما زمین خوردی
شبیه مادرتان بی هوا زمین خوردی
تمام آینه ها ناگهان ترک خوردند
مگر چه قدر شما با صدا زمین خوردی؟