ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
رحمی قرار نیست که بر پیکرش کنند
پس تیغ می کشند که زخمی ترش کنند
از آب چون مضایقه کردند آمدند
سیراب از سراب دم خنجرش کنند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
رحمی قرار نیست که بر پیکرش کنند
پس تیغ می کشند که زخمی ترش کنند
از آب چون مضایقه کردند آمدند
سیراب از سراب دم خنجرش کنند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
مغرب رسید و عرش خدا خورد بر زمین
از اسب سیّدالشهدا خورد بر زمین
حتی خدای عزّوجل نیز گریه کرد
وقتی غریب کرب و بلا خورد بر زمین
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
وقت وداع فصل بهاران بگو "حسین"
در لحظه های بارش باران بگو "حسین"
هرجا دلت گرفت کمی محتشم بخوان
هی در میان گریه بگو جان، بگو "حسین"
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
غم بیش از این چه بر سر عالم بیاورد؟
یکجا چگونه این همه ماتم بیاورد؟
ای آه! ای برادر من! ای حسین من!
دشمن به غیر از این چه به روزم بیاورد؟
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
آن گونه را به خاک منه معجرم که هست
حیف از سر تو نیست بیفتد سرم که هست
گیرم مرا به قتلگهت ره نداد شمر
تا سر نهی به زانوی او مادرم که هست
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
خون ریخت، قلوه سنگ به روی سرم که خورد
زینب دوید، روی زمین پیکرم که خورد
برخواستم مقابل آن ها بایستم
نگذاشت ضرب تیغ به بال و پرم که خورد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ای آن که در عزای تو آدم گریسته
از داغ تو پیمبر خاتم گریسته
بر پاره های پیکرت ای کشتی نجات!
ارواح انبیا همه با هم گریسته
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
تیری که بر دل شه گلگون قبا رسید
اندر نجف به مرقد شیر خدا رسید
چون در نجف ز سینه ی شیر خدا گذشت
اندر مدینه بر جگر مصطفی رسید
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
گیسوی خورشید می لغزید روی خیمه ها
خون و آتش می تراوید از سبوی خیمه ها
آب پشتِ تپّه ها می شُست زخم دشت را
از شرار تشنگی پر بود جوی خیمه ها
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
داشت هر چند گلِ جان تو پرپر می شد
از شمیمش همه ی دشت معطر می شد
من فقط داشتم از دلهره می لرزیدم
پیش چشمم که تن پاک تو بی سر می شد
ادامه ی شعر د ادامه ی مطلب
دست نقاش به رقص آمد و تصویر کشید
طرحی از واقعه بر صفحه ی تقدیر کشید
بوم نقاشیش از گرگ صفت ها پر بود
بینشان مرد یَلی با صفت شیر کشید
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
وقتی علی اکبر من نیست ماندنی
پیداست که برادر من نیست ماندنی
باید که با حسین خداحافظی کنم
این آینه برابر من نیست ماندنی
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دیگرم شوری به آب و گل رسید
گاه میدان داری این دل رسید
نوبت پا در رکاب آوردن است
اسب عشرت را سواری کردن است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
شب شب اشک و تماشاست اگر بگذارند
لحظه ها با تو چه زیباست اگر بگذارند
فکر یک لحظه بدون تو شدن کابوس است
با تو هر ثانیه رؤیاست اگر بگذارند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
باده ی عشق تو هم جنس شراب عطش ست
جان کوثر نَسَبَت تشنه ی آب عطش ست
زائر تربت خونین حسین بن علی ست
عطر شوری که ره آورد گلاب عطش ست
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
کعبه محروم شد ز دیدارت
یـابـن زهـرا خدا نگهدارت
کربـلا مـیروی و یـا کوفه؟
یا به شام اوفتد سر و کارت؟
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
همراه زخم های تنت گریه ام گرفت
از پیرهن نداشتنت گریه ام گرفت
با دیده های سرخ جگر مثل مادرم
هنگام دست و پا زدنت گریه ام گرفت
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ای منتظرْ اجابت من بر دعای تو
دل برده از تمامی عالم صدای تو
من خالق تو هستم و تو عبد پاک من
تو کشته ی من هستی و من خون بهای تو
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بعد از تو آفتاب به دردی نمی خورد
شب های ماهتاب به دردی نمی خورد
وقتی تو تشنه ماندی ، از آن روز تا ابد
دجله ، فرات ، آب به دردی نمی خورد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
تمام عمر نهم سر به خاک این درگاه
که لحظه ای تو کنی زیر پای خویش نگاه
به دامنت ز ازل چنگ من گره خورده
بر آن مباش که دست مرا کنی کوتاه
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ای تیر بلا شیشه ی جان را تو شکستی
وی پیک اجل قلب جهان را تو شکستی
چشمم به رهت بود، رسیدی به سراغم
آیینه ی آیین زمان را تو شکستی
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بادها عطر خوش سیبِ تنش را بردند
زخم ها لاله ی باغ بدنش را بردند
نیزهها بر عطشش قهقهه سر مىدادند
خندهها خطبه ی گرم دهنش را بردند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
شبی که فاصله ها بین ما نشست و گریست
میان کوچۀ بی انتها نشست و گریست
دلم به یاد زمینی که کربلا گویند
دو چشم دوخته بر ناکجا نشست و گریست
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بدم، مرا بـه پیمبـر ببخش یـا الله!
به اشک دیـدۀ حیدر ببخش یا الله!
تمام دار و نـدارم محبت زهراست
مرا بـه سـورۀ کوثـر ببخش یا الله!
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
یکی ز خیل شهیدان گوشۀ چمنش
سلام ما برساند به صبح پیرهنش
کسی که بوی هو العشق می دهد نفسش
کسی که عطر هو الله می دهد دهنش
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
غیر از این خاک بلاکَش، وطنی نیست تو را
جز سنان و نی و خنجر، چمنی نیست تو را
گفتم از خاتم انگشت تو را بشناسم
تو که انگشت نداری، یمنی نیست تو را
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
قد قامت الصلواه قلم شور تا گرفت
بیت نخست را غزلم از حرا گرفت
تا سنگ پشت سنگ به او اقتدا کند
لب های غار وا شد و بوی خدا گرفت
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
اگر که باد مخالف کمی امان بدهد
به نیزه دار بگویم سری تکان بدهد
به نیزه دار بگویم که با تکانی نرم
به ابرهای سر زلف تو دهان بدهد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
خنجر شمر به خون شه خوبان تشنه!
حنجر شه به دم خنجر بُرّان تشنه!
من چو خِضرَم و فُراتست اگر آب حیات
خِضر کی مانده به سرچشمه حَیوان تشنه؟!
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بوی جدایی می رسد از گریه هایم
بر درد هجرانت حسین جان مبتلایم
در این دو ماهی که عزادار تو بودم
آیا قبولم کرده ای ای مقتدایم؟