ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بر روی دستم غیر خاکستر نیاوردم
شرمنده ام حالا که بال و پر نیاوردم
تو بی محلی کردی و من ریختم در خود
اما صدایش را همیشه در نیاوردم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بر روی دستم غیر خاکستر نیاوردم
شرمنده ام حالا که بال و پر نیاوردم
تو بی محلی کردی و من ریختم در خود
اما صدایش را همیشه در نیاوردم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
هر دلی جای تو دلدار نباشد ؛ دل نیست
با تو هر دل که بود زندگیش مشکل نیست
حاصل عقل بُود عشق و جنون میوه ی اوست
هر که از عشق تو دیوانه نشد عاقل نیست
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
شب جمعه است هوایت نکنم می میرم
یادی از صحن و سرایت نکنم می میرم
ناله و شِکوه حرام است بر عشّاق ولی
از فراق تو شکایت نکنم می میرم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
گِلمان ساخته از تربت بُستانت شد
روحمان خلق ز انوار فروزانت شد
عقل می خواست تقابل بکند با عشقت
بی خبر از همه جا آمد و حیرانت شد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ما را سری ست گرم هوای تو یا حسین
آن هم سری که گشته فدای تو یا حسین
با این که عافیت طلبی در مرام ماست
ما راست اشتـیاق بلای تو یا حسین
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
یکدفعه عاشقم شد و کم کم مرا خرید
زیبا و زشت هر چه که بودم مرا خرید
مانند " جون "قبل محرم شدم غلام
مانند "عون " بعد محرم مرا خرید
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
گل از گلم وا می شود در هر شب جمعه
غم از دلم پا می شود در هر شب جمعه
گل های اشکم با سلام گریه داری باز
تقدیم آقا می شود در هر شب جمعه
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
تا میان روضه ات ما را مکان دادی حسین
دست ما گریه کنان برگ امان دادی حسین
تو نوشتی خواهرت هم پای آن را مُهر کرد
اشک دادی و به ما سود کلان دادی حسین
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
نامحرم آوردم دل و محرم گذشتم
بر دل نوشتم : " دوستت دارم ... " گذشتم
عشق است و عاشق هر چه دارد نذرِ عشق است
از مادرم ، دار و ندارم هم گذشتم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بعد عمری نوکری در حسرتم دیدار را
کار را ول کرده ام چسبیده ام دلدار را
من غلامی می کنم او خوب شاهی می کند
حق نگیرد از من این ارباب و این دربار را
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
عشق تو دیوانه کرده عاشق دلداده را
بی اثر کرده شرابت مستی هر باده را
نوکرت هر کس که باشد ، بهترین عبد خداست
حُبّ تو تا عرش اعلی می برد افتاده را
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
چگونه پلک ترت میل خواب داشته باشد ؟
اگر برادر تو درد آب داشته باشد
تو خواهری و برای گلوی نازک اصغر
طبیعی است دلت اضطراب داشته باشد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
امید دل ! دل سوزان برایت آوردم
خبر ز تلخی هجران برایت آوردم
برآر سر ز لحد ای گل خزان شده ام
که یک بهار ، گلستان برایت آوردم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
از فراق من و دلدار چهل روز گذشت
از شب آخر دیدار چهل روز گذشت
از همان شب که زن و بچه ی دلخونت را
من شدم قافله سالار چهل روز گذشت
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
لحظه ای دنیا ندیده آرمیدن های من
سوخته از دست غم بال تپیدن های من
می رسم تا کربلا با محمل بارانی ام
بوی رفتن می دهد حتی رسیدن های من
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
در راه عشق رنج و بلا مزه می دهد
در سلک ماست بزم عزا مزه می دهد
ترجیح می دهم بشوم مبتلا ولی
چون نام تو دواست شفا مزه می دهد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دلبر شب ماه باشد ، دلربای من حسین
گر عقیق حُسن یوسف شد ، بُوَد معدن حسین
بی نیاز از باغ جنت بی خیال از دوزخم
گر به روز حشر بردارد قدم با من حسین
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
چشم ما تا که به زخم بدنت گریان است
اشک ما گوهر رخشان یم عرفان است
به همان آیه که خواندی به سر نیزه قسم
خون پاک تو ، حیات دگر قرآن است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ذکر هوالمعشوق هنگام سحر داریم ما
از دولت عشق است اذکارى اگر داریم ما
هر کس که با ما می نشیند زود عاشق می شود
خیلى براى این محلّه دردسر داریم ما
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
گاه باید شام را با دیده ی تر سر کند
گاه باید روزها را دیده بر در سر کند
حالت از کربلا جا مانده گاه اینگونه است
کودکی که دور از دامان مادر سر کند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
شبیه جام ، که دنبال باده آمده است
برای رفع عطش دل به جاده آمده است
دلی که اهل نظر می شوند تسلیمش
اراده کرده ای و بی اراده آمده است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
تربتت خاکستر بی مایه را زر می کند
سنگ اسود را مثال در و گوهر می کند
حال ما خوب است ؛ اما پنج وعده در صلاه
حال ما را سجده بر خاک تو بهتر می کند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
گاهی میان عاشقی حیران شدن خوب است
گاهی دچار غصه ی هجران شدن خوب است
اصلا در اینجا بی سر و سامان شدن خوب است
وقتی وصالی نیست پس گریان شدن خوب است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بگو که مرثیه ی شهر شام را چه کنم ؟
نگاهِ هرزه ی مُشتی عوام را چه کنم ؟
گرفتم این که نگفتم از آن طناب سیاه
گذشتن از وسطِ ازدحام را چه کنم ؟
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بر لب و دندان من چوب جفا آهسته زن
چوب کین بر بوسه گاه مصطفی آهسته زن
میزنی گر بر لب من خیزران ، شادی مکن
لرزه افکندی تو بر عرش خدا ، آهسته زن
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دل می برد ز دست دو عالم لوای تو
آقای من تمام دو عالم فدای تو
من از ازل گدای در خانه ی توام
چشمم همیشه بوده به فضل و عطای تو
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
باید سرود از حلم زینب ایها الناس
باید که گفت از رکن مذهب ایها الناس
با اشک چشمم در مقاماتش نوشتم :
" استاد بی همتای مکتب " ایها الناس
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
مثل نماز مثل دعا صبح و ظهر و شام
ارباب را زدیم صدا صبح و ظهر و شام
ما لطف کرده ایم به خود بین روضه ها
ارباب لطف کرده به ما صبح و ظهر و شام
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
سری به نیزه شد و آفتاب را گریاند
نبی و فاطمه و بوتراب را گریاند
صدای مویه ی زلفش که دست باد افتاد
چقدر حضرت ختمی مآب را گریاند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ای که ادیان همه مدیون قیام تو شدند
انبیا نیز نمک گیر طعام تو شدند
کامشان خوب که با تربت تو شیرین شد
این چنین هر دو جهان نیز به کام تو شدند