ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دوشنبه ای که غروبش طلوع ماتم بود
اگر غلط نکنم اول محرّم بود
بنا به نص روایت بلای کرب و بلا
عظیم بود و بلای مدینه اعظم بود
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دوشنبه ای که غروبش طلوع ماتم بود
اگر غلط نکنم اول محرّم بود
بنا به نص روایت بلای کرب و بلا
عظیم بود و بلای مدینه اعظم بود
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
کمان شده الف قامت نگار علی
خزان فتاده به باغ گل بهار علی
کجاست حضرت ختمی رسل ببیند که
شکسته حرمت بانوی با وقار علی
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
از آن چه در دو جهان هست بیشتر دارد
فقط خداست که از کار او خبر دارد
یکی برای علی ماند و آن یکی همه بود
اگر چه لشکر دشمن چهل نفر دارد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
میان روضه ی دلبر بلند گریه کنید
همیشه تا دم آخر بلند گریه کنید
شبیه یک زن محزون که کودکش مرده
شبانه روز و مکرّر بلند گریه کنید
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
گره به کار فتاده ، گره گشاى همه
صدات می زنم اى " اسمه دوا " ى همه
اگر غلام تو هستند من غلام همه
اگر گداى تو هستند من گداى همه
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
به جز از باغ حسنت گل نچیدم گل نمی چینم
رخت را بس که می بینم گمان کردم نمی بینم
سزد در هر نفس گردم هزاران بار قربانت
به امیدی که یک بار از کرم آیی به بالینم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
روی تاج عرش طبق نصّ لولا فاطمه
نقش شد زهرا سلام الله علیها فاطمه
آن که خاک جانمازش را پرستش مى کنند
اولیاء الله عالم ، کیست الّا فاطمه
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
حیف از تو که گل باشی و من خار تو باشم
بگذار که از دور گرفتار تو باشم
من مایه ندارم که خریدار تو گردم
باشد که گدای سر بازار تو باشم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
از نفس صبح عید ، می شنوم بوی تو
در گل لبخند گل ، می نگرم روی تو
پای به هر جا نهی روی به هر سو کنی
دیده کنم خاک پا روی نهم سوی تو
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
گدای اهل بیت تا به آستانه می رسد
عطا و لطف هل اتی ز هر کرانه می رسد
چرا دو دست ما به سوی دشمنان دراز شد ؟!
مگر که رزق و روزی از سوی سما نمی رسد ؟
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
مدح هر کس که مقرر شده بر لب باشد
حق بده بر لب ما صحبت زینب باشد
نیست شایسته ی هر کس که برد نامش را
نام او در خور لب های مودب باشد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بانوی عشق ، صبر و حیا وامدار توست
باغ بهشت ، زنده به بوی بهار توست
زین ابی و زهره ی زهرای اطهری
منظومه ی زمین و زمان در مدار توست
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
صبح ازل را با قدومش با صفا کرد
در عرش اعلا محشر کبری به پا کرد
زینب سلام الله وقت خلقت عشق
در عالم بالا تبانی با خدا کرد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
هرچه بد تا می کنم با من مدارا می کنی
از سر لطف و کرم با بی حیا تا می کنی
حاجتم را می دهی تا من تقاضا می کنم
دردهایم را خودت فوراً مداوا میکنی
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بر روی دستم غیر خاکستر نیاوردم
شرمنده ام حالا که بال و پر نیاوردم
تو بی محلی کردی و من ریختم در خود
اما صدایش را همیشه در نیاوردم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
هر که با زهراست احساس سخاوت می کند
مور این وادی سلیمان را ضیافت می کند
دست پخت فاطمه نان است و نانش جذبه است
هر که شد یکبار سائل کم کم عادت می کند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
شب جمعه است هوایت نکنم می میرم
یادی از صحن و سرایت نکنم می میرم
ناله و شِکوه حرام است بر عشّاق ولی
از فراق تو شکایت نکنم می میرم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
نگو شکارچیان تیر را به یال زدند
که در شکستن سلطان میان خال زدند
در آسمان ظهورت پرنده های خیال
برای مقصد دستت چه قدر بال زدند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
گِلمان ساخته از تربت بُستانت شد
روحمان خلق ز انوار فروزانت شد
عقل می خواست تقابل بکند با عشقت
بی خبر از همه جا آمد و حیرانت شد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
غربت کشیده آشنایش فرق دارد
آهش ... صدایش ... گریه هایش فرق دارد
فهمیده هر کس ذره ای دوری چشیده
هجران زده حال و هوایش فرق دارد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
شاعری می کنم و عاشق این نوکری ام
تا که پر نور شود این دل خاکستری ام
همه جا مدح شما هست در اندیشه ی من
رهرو دعبل و دنباله رو حِمیَری ام
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
یکدفعه عاشقم شد و کم کم مرا خرید
زیبا و زشت هر چه که بودم مرا خرید
مانند " جون "قبل محرم شدم غلام
مانند "عون " بعد محرم مرا خرید
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
اگر لازم شود حرف از دهان بیرون نمی آید
که بی اذن علی تیر از کمان بیرون نمی آید
علی را گر که بردارند از بین شهادت ها
صدا از بند بند این اذان بیرون نمی آید
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
هر که می خواهد که در سرها سری پیدا کند
پیش تو باید مدال نوکری پیدا کند
یک حسن بس بود در این خانواده که خدا
خواست تا ملکش کریم دیگری پیدا کند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
زمین چشم تماشا شد امام عسکری آمد
بهشت آرزوها شد امام عسکری آمد
هوای سامره گلپوش از عطر نفس هایش
گل ایمان شکوفا شد امام عسکری آمد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ای محو تماشای تو چشمان پری ها
از رایحه ات مست تمام سحری ها
خون است دل ما ز فراق رخ ماهت
محصول غم عشق تو شد خون جگری ها
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
تا میان روضه ات ما را مکان دادی حسین
دست ما گریه کنان برگ امان دادی حسین
تو نوشتی خواهرت هم پای آن را مُهر کرد
اشک دادی و به ما سود کلان دادی حسین
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
نامحرم آوردم دل و محرم گذشتم
بر دل نوشتم : " دوستت دارم ... " گذشتم
عشق است و عاشق هر چه دارد نذرِ عشق است
از مادرم ، دار و ندارم هم گذشتم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بعد عمری نوکری در حسرتم دیدار را
کار را ول کرده ام چسبیده ام دلدار را
من غلامی می کنم او خوب شاهی می کند
حق نگیرد از من این ارباب و این دربار را
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بوده ای از ابتدا ، در همه ی ماسوا
پلک که بر هم زدی ، کون و مکان شد بنا
از دم تو آدمی ، خلق شد و کردگار
رو به رخت کرد و گفت : دست خدا ، مرحبا