ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
از روزهای قافله دلگیر می شوی
هر روز چند مرتبه تو پیر می شوی ؟
در شام شوم زخم زبان ها چه می کشی ؟
کز روشنای عمر خودت سیر می شوی
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
از روزهای قافله دلگیر می شوی
هر روز چند مرتبه تو پیر می شوی ؟
در شام شوم زخم زبان ها چه می کشی ؟
کز روشنای عمر خودت سیر می شوی
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
غم با اراده ی تو زمینگیر می شود
قدّت کمان ، ولی نفست تیر می شود
آیات صبر بر در دروازه های شام
با خون ساق پای تو تفسیر می شود
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
مظلومم و به داغ و بلا مبتلا منم
عمری سفیر واقعه ی کربلا منم
یک عمر گریه کرده ام از غربت حسین
بنیان گذار نهضت اهل بُکا منم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
کوچه های مدینه و بوی
زخم های تنی که می آید
چشم های سپید یعقوب و
بوی پیراهنی که می آید
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بیاور با خودت نور خدا را
تجلی های مصباح الهدی را
به پا کن کربلایی در دل ما
تو که تا شام بردی کربلا را
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
با تو هر لحظه ی من بوی خدا می گیرد
عطر اخلاص و مناجات و دعا می گیرد
بچشان بر دل ما طعم عبودیّت را
سجده هامان به نگاه تو بها می گیرد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
درد بسیار ، مداوا گریه
ارث جامانده ی زهرا گریه
روزها ناله و شب ها گریه
آب می خورد ، ولی با گریه
هم سوخت بر حال دلش ، در شعله ها در
هم شعله زد بر جسم و جان ماسوا در
همدست شد دیوار با در بهر یک قتل
ای بی حیا دیوار ، آه ، ای بی وفا در
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
این روزهای تلخ آخر را تحمّل کن
حال دل بی تاب حیدر را تحمّل کن
تو رو به قبله هستی و من رو به تنهایی
پس اشک های سرد همسر را تحمّل کن
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
خزان شدیم خدایا ، بهار ما نرسید
قراربخش دل بی قرار ما نرسید
دوباره یک شب جمعه سحر شد امّا ، آه
دعای مردم شب زنده دار ما نرسید
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
از دل بی تاب قم بعد از تو غم بیرون نرفت
از تنت تا بعد هفده روز ، سَم بیرون نرفت
خانه ی "موسی " بدون طور ، کوه نور شد
نور در واقع ز بیت النور هم بیرون نرفت
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
خدا از باقی آب و گل تو ساخت انسان را
و بر قلب تو نازل کرد یک شب کُلّ قرآن را
تویی اصل اصول دین و ایمان دارم ای آقا
که معنا می کنند عشّاق با مِهر تو ایمان را
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بی شک تو صبح روشن شب های تیره ای
خورشیدی و به ظلمت این شام چیره ای
تسخیر کرده جذبه ی چشم تو ماه را
بی خود که نیست تو قمر این عشیره ای
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ای چشمه ی محبت عالم وجود تو
باران کرامتی ست به امواج جود تو
دنیا بهشتی است ز شرح معطرت
هر جا که بو کنیم رسد بوی عود تو
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
تا می شود ز چشمه ی توحید جو گرفت
از دست هر کسی که نباید سبو گرفت
تو آبی و به آب تو را احتیاج نیست
پس این فرات بود که با تو وضو گرفت
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
شرم مرا به خیمه ی طفلان که مى برد ؟
مشک مرا به خیمه ی سوزان که مى برد ؟
ادرک اخا سرودم و نالیده ام ز دل
این ناله را به محضر سلطان که مى برد ؟
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
چشم ها قبله گاه دریا شد
صف مژگان دوست تا وا شد
همه دیدند خیل مژگان را
چشم خیمه پر از تماشا شد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
تو از عشیره نوری ز ایل مهتابی
که هر کجا بروی خاضعانه می تابی
لجام وحشی امواج رام دست تواند
تو از طوایف پیغمبران گردابی
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
خوردی زمین و حیثیت لشکرم شکست
اصلی ترین ستون خیام حرم شکست
فریاد های " انکسری " بی دلیل نیست
در اوج درد تکیه گه آخرم شکست
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دستی افتاد ز تن ، دست دگر یاری کن
گرچه بی تاب شدی خوب علمداری کن
مشک ! نومید مشو ، تا به حرم راهی نیست
تو در این معرکه ی درد مرا یاری کن
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
به نام آب ، به نام فرات نام شما
من آفریده شدم که کنم سلام شما
نوشته اند به روی جبین ما دو نفر
شما غلام حسین و منم غلام شما
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
من زاده ی علی مرتضایم
من شاهباز ملک " لا فتی " یم
فضل و شرف ، همین بس از برایم
که خادمم به درگه حسینی
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
داغت رسید و بر جگر من قدم گذاشت
دردی شد و روی کمر من قدم گذاشت
آن قدر صبح و شب به هوای تو سوختم
تا که سرت ، توی سحر من قدم گذاشت
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
پا در رکاب کرد و به مرکب سوار شد
شیر خدا روانه برای شکار شد
تکبیر او بلند شد و پهنه ی نبرد
تازه شبیه صحنه ی یک کارزار شد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
یک گوشه ی بقیع کنار چهار قبر
مشغول گریه زاری و سرگرم مرثیه
لا تَدْعُوَنّیت زده آتش به قلب ها
ای بهترین ادامه ی زهرای مرضیه
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ای طعم نامت از عسل ناب ؛ ناب تر
حال دل خراب ؛ به یادت ؛ خراب تر
نور تو وقت تابش بی منّت خودش
از آفتاب آمده پُر آب و تاب تر
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
حتماً ز سینه قلب پدر کنده می شود
وقتی که بر زمین پسر افکنده می شود
افتد اگر خراش به یک ناخن پسر
پا تا سر پدر ز غم آکنده می شود
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
برسان زود جوانان حرم را عباس
که بیارند به خیمه پسرم را عباس
دسترنجِ همه ی عمر مرا باد تکاند
جمع کن روی عبایم ثمرم را عباس