ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دارد نشانه از حرم بی نشانه ات
تشییع مخفیانه و دفن شبانه ات
باب تو باب وحی در رحمت خداست
چون شد که قتلگاه تو شد آستانه ات
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دارد نشانه از حرم بی نشانه ات
تشییع مخفیانه و دفن شبانه ات
باب تو باب وحی در رحمت خداست
چون شد که قتلگاه تو شد آستانه ات
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بریز آب روان اسما ، ولی آهسته آهسته
به جسم اطهر زهرا ولی آهسته آهسته
بریز آب روان تا من ، بشویم مخفی از دشمن
تنش از زیر پیراهن ، ولی آهسته آهسته
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
هنوز می رسد از پشت در صدات به گوشم
هنوز چوبه ی تابوت توست بر سر دوشم
من آن امام غریبم که در میانه ی حجره
نگاه کردم و گردید آب ، شمع خموشم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ای ز دست و سینه و بازوی تو حیدر خجل
هم غلاف تیغ ، هم مسمار در ، هم در خجل
با غروب آفتاب طلعت نورانیت
گشته ام سر تا قدم از روی پیغمبر خجل
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ای همه شب به گوش تو ، گریه ی بی صدای من
مانده به سینه با نفس ، ذکر خدا خدای من
اشک تو ریزد از بصر ، بغض تو مانده در گلو
کشته مرا سکوت تو ، گریه کن از برای من
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دردا که پیر گشتم ، در موسم جوانی
این موسم جوانی ، این قامت کمانی !
گردون به خون نشیند ، چشم کسی نبیند
ابر سیاه سیلی ، بر حُسن آسمانی
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ای ز نبی ربوده دل ، روی خدا نمای تو
وی ز علی گره گشا ، دست گره گشای تو
پیش روی نبی نبی ، عازم دست بوسی اَت
پشت سر علی علی ، ملتمس دعای تو
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
عجب به عهد رسول خدا وفا کردند
فزون ز حد توان بر علی جفا کردند
به جای لاله و گل بار هیزم آوردند
شراره هدیه به ناموس کبریا کردند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
چه زود گشت فراموش حکم داورشان
چه زود عهد شکستند با پیمبرشان
چه زود اجر رسالت به مصطفی دادند
چه زود رفت کلام خدا ز خاطرشان
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
زهرا چو شمع سوخت و پیوسته آب شد
بعد از پدر به او ستم بی حساب شد
در بین دوستان خود از بس غریب گشت
از اشک غربتش ، دل دشمن کباب شد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
حلقه ی انگشتر دین را نگین افتاده بود
آیه ی تطهیر بر روی زمین افتاده بود
از درِ بیت الولا می رفت آتش بر فلک
پشت آن در هستی هست آفرین افتاده بود
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بت پرستان کعبه ی توحید را آذر زدند
روز روشن با لگد بیت خدا را در زدند
در مدینه هر چه گردیدند ، گل پیدا نشد
جای گل با شاخه ی هیزم به زهرا سر زدند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
خدا حقیقت نـور است و مظهرش زهراست
نبی عصـــاره ی قــرآن و کــوثـرش زهراست
چه غم که قلّه ی امکان شود به طـوفان غرق
علـی سفینه ی نوح است و لنگرش زهراست
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
اگر بال و پرم بخشند بی زهرا نمی خواهم
و گر جان و سرم بخشند بی زهرا نمی خواهم
اگر روز قیامت از عطش جانم به لب آید
شراب کوثرم بخشند بی زهرا نمی خواهم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دست من و عنایت و لطف و عطای فاطمه
قلب من و محبّت و مهر و ولای فاطمه
طبع من و قصیده ی مدح و ثنای فاطمه
جرم من و شفاعت روز جزای فاطمه
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ای مصحف رخسار تو قرآن محمد
سر تا قدمت روضه ی رضوان محمد
هم مادر توحیدی و هم دخت نبوت
هم کفو علی هستی و هم جان محمد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ای بضعه ی پیغمبر یا فاطمة الزهرا
ای دخت پدر پرور یا فاطمة الزهرا
هم قدری و هم کوثر یا فاطمة الزهرا
حورای خدا منظر یا فاطمة الزهرا
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
تا در بیت الله الحرام از آتش بیگانه سوخت
کعبه ویران شد ، حرم از سوز صاحب خانه سوخت
شمع بزم آفرینش با هزاران اشک و آه
شد چنان کز دود آهش سینه کاشانه سوخت
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
گوهری سنگین بها از ابر گوهربار ریخت
کز غم جانسوز او خون از در و دیوار ریخت
تا ز گلزار حقایق نوگلی بر باد رفت
شاخه ی طوبی مثالی را ز آسیب خسان
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
سینه ای کز معرفت گنجینه ی اسرار بود
کی سزاوار فشار آن در و دیوار بود ؟
طور سینای تجلی مشعلی از نور شد
سینه ی سینای وحدت مشتعل از نار بود
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
اگر دیدی گل یاسی به روی چهره نم دارد
مپرس از درد و اندوهش مجال گریه کم دارد
نشاط صبحِ باغی را اگر طوفان به هم می زد
مپرس از باغبان حال نهالی را که غم دارد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
مادرم در بستر است این روزها
روزیم چشم تر است این روزها
مردمِ شهر مدینه کارشان
ترک نهی از منکر است این روزها
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ما به زیر علم زهراییم
گرد و خاک قدم زهراییم
افتخار همه ی ما این است
نوکران عجم زهراییم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
چه کنم درد و بلای تو به جانم ، چه کنم
به نگاهِ نگرانت نگرانم ، چه کنم
اهل یثرب ز من و گریه ی من بیزارند
نا گزیرم که در این شهر نمانم ، چه کنم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
مردم شهر رسیدند ولی با آتش
آمده لشکر ابلیس سراپا آتش
داشت از درد تنِ خانه به خود می پیچید
داد زد کوبه ی در وای خدایا آتش
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
من التماست می کنم دیگر نگو نه
جان حسین و زینب و حیدر نگو نه
محض خوشی بچه ها هم فاطمه جان
یک خنده کن ، جان حسن با سر نگو نه
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
من و حال و هوای فاطمیه
زنده هستم برای فاطمیه
روز اول نوشت حضرت حق
نام من را گدای فاطمیه
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
اصلا نفوذ خطبه ی من بی اثر شده است...
...یا این که گوش مردم این شهر کر شده است؟
دیگر نمانده قدرت در جبهه ماندنم
بابا ببین که دختر تو خون جگر شده است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
تو کیستی ؟ تمـام بهشـت پیمبـری
نه ! از بهشت هم به مشامش نکوتری
گفتم تو مادر حسنینی ولی درست
دیـدم همـه پیامبـران را تو مادری
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بگو ز جان بهارم خزان چه می خواهد؟
فراق لعنتی از جانمان چه می خواهد؟
مگر که شوهرت از این جهان چه می خواهد؟
به غیر ماندنت ای نیمه جان چه می خواهد؟