ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دوباره جمعه گذشت و قنوتِ گریان ماند
دوباره گیسوی نجوای ما پریشان ماند
دوباره زمزمه ی کاسه های خالی ما
پس از نیامدنت گوشه ی خیابان ماند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دوباره جمعه گذشت و قنوتِ گریان ماند
دوباره گیسوی نجوای ما پریشان ماند
دوباره زمزمه ی کاسه های خالی ما
پس از نیامدنت گوشه ی خیابان ماند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
در ره وصلت به پای صد نفر پیچیده ام
عاشقم ، تا آسمان بر هر شجر پیچیده ام
بر سرم عشق آمد و آشفته شد دستار من
عاقلی بنگر که بر سر دردسر پیچیده ام
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
عشاق اگر مکاشفه ی مو به مو کنند
اول قدم ز آینه باید وضو کنند
در شوره زار نیز گهی می دمد گُلی
شاید تورا به دیده ی من جستجو کنند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
از بس که مد رنگ در آهم کشیده است
از دوده ام به خلق شکایت دویده است
خون موج می زند به دل داغ دیده ام
اشکم به آفتاب قیامت چکیده است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
عشق یک سینه ی پر از آه و یک دل بی قرار می خواهد
خواب راحت برای عاشق نیست عاشقی حال زار می خواهد
دیدن یار گرچه شیرین است نیست عاشق کسی که خودبین است
حرف عشاق واقعی این است هرچه میل نگار می خواهد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بیا که ماه جمالت ظهور می خواهد
جهان من شده تاریک ؛ نور می خواهد
زمن مخواه متاعی که در بساطم نیست
غم فراق تو قلبی صبور می خواهد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
وقتی در این طریق دویدن به من رسید
بینِ همه تو را طلبیدن به من رسید
از راه هر زمان که رسیدی به من برس
حالا که قرعه ی نرسیدن به من رسید
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دست ما نیست به چشم تو گرفتار شدیم
همه اش کار خودت بود خریدار شدیم
خواب دیدیم که تو آمده ای اما حیف
صبح شد با جگر سوخته بیدار شدیم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
همچو گیسوی کمند خویش بر بادم بده
یا مرا خاموش کن یا اذن فریادم بده
یا همین گونه قبولم کن که گردم عاشقت
یا بیا و راه و رسمِ عاشقی یادم بده
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
آقای من تنها در این دور و زمانه
بار فراقت می کشم بر روی شانه
کاری ز دستم بر نمی آید ... ببخشید
جز این که صبح جمعه می گیرم بهانه
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
هوای عاشقی این روزها چه سنگین است
غروب جمعه ی بی تو چقدر غمگین است
طلوع جمعه سرم با امید تو بالاست
غروب جمعه سرم نا امید پایین است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ای امید نا امیدان سرای روزگار
ساحلی امن است آغوشت برای روزگار
در میان آشنایان هم غریب افتاده ای
نیستی و در نمی آید صدای روزگار
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
در کنار تو وجودم به خدا نزدیک است
هرکه نزدیک خدا شد به شما نزدیک است
تو خودت حافظ من باش به یغما نروم
دام ابلیس به من در همه جا نزدیک است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ای همیشه شهد یادت از عسل ها بیشتر
من به دنبال تو هستم در غزل ها بیشتر
هر چه می گویند با یک گل نمی آید بهار
من دلم می گیرد از ضرب المثل ها بیشتر
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
تو از سر تا قدم حُسن خدایی ، دوستت دارم
تو تنها آرزوی مصطفایی ، دوستت دارم
تو با سوز درون خود ، چراغ قبر زهرایی
تو از قلب علی مشکل گشایی ، دوستت دارم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
فراق یار که ایّام آن شماره نداشت
به غیر حوصله و صبر ، راه چاره نداشت
به احترام تو پوشیدمش ، ولی هرگز
لباس صبر بر اندام من قواره نداشت
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
زیاد خون به دلت کرده ام حلالم کن
تو خوب بوده ای و من بدم حلالم کن
چقدر قدر تو مخفی است بین ما مردم
در آسمان و زمین محترم ، حلالم کن
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
رسیده ام به چه جایی ... کسی چه می داند
رفیق گریه کجایی ؟ کسی چه می داند
میان مایی و با ما غریبه ای ... افسوس
چه غفلتی ! چه بلایی ! کسی چه می داند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
باز حسرت به دلم ماند و نیامد یارم
او چه کرده است ندانم همه شب بیمارم
نیت روزه نمودم که به مِی لب نزنم
یاد رخساره ی تو شد سبب افطارم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دل بسته ام مرا ز سر خویش وا مکن
از من مرا جدا کن و از خود جدا مکن
هرگز نگویمت که بیا دست من بگیر
گویم گرفته ای ز عنایت رها مکن
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
عشق از سرای این دل من پا نمی شود
مجنون دلش به جز سوی لیلا نمی شود
بالای تخت یوسف کنعان نوشته اند
هر یوسفی که یوسف زهرا نمی شود
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
حُسن شما نبود که دلبر نداشتیم
بهره ز خانواده ی کوثر نداشتیم
در فصل انتظار فرج شکر می کنیم
جز سایه ی ولای تو بر سر نداشتیم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
یا دم هوی کسی یا دم تیغ دو سری
بر دل خسته دلان می کند آخر اثری
سال ها حلقه زدم بر در میخانه ی تو
که مگر بوسه زنم دست تو را پشت دری
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
لب ما و قصه ی زلف تو ، چه توهمی ! چه حکایتی !
تو و سر زدن به خیال ما ، چه ترحمی ! چه سخاوتی !
به نماز صبح و شبت سلام ! و به نور در نَسَبت سلام !
و به خال کنج لبت سلام ! که نشسته با چه ملاحتی !
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
جمعه شد تا باز جای خالی تو حس شود
تا شقایق باز دلتنگ گل نرگس شود
آفتاب پشت ابرم ! نام تو دارم به لب
خواستم نور تو گرمی بخش این مجلس شود
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
نیست جز دوری روی تو ملال دگری
در سرم غیر خیال تو خیال دگری
راه گم کرده ام ، ای راه بلد خسته شدم
بس که افتادم از این چاله به چال دگری
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بازآ که مرا بی تو نه روز است و نه سال است
ای ماه ، مرا هفته ی بی دوست وبال است
یک مرحله از سیر جنون نیز خموشی است
بگذار بگویند که مجنون تو لال است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
مباد لحظه ای از یادتان جدا باشم
خدا کند همه ی عمر با شما باشم
مرا رها مکن از آستانه ات آقا
رضا مشو که ز درگاه تو جدا باشم