ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
حس این جمله چه زیباست : حسن را عشق است
نقش بر عرش معلاست حسن را عشق است
مادرش فاطمه بی تاب حسین است ولی
ذکر روی لب زهراست حسن را عشق است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
حس این جمله چه زیباست : حسن را عشق است
نقش بر عرش معلاست حسن را عشق است
مادرش فاطمه بی تاب حسین است ولی
ذکر روی لب زهراست حسن را عشق است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
نه جسارت نمی کنم اما ، گاه من را خطاب کن بانو
چیزی از دیگران نمی خواهم ، تو مرا انتخاب کن بانو
در کنار تو قطره ام اما ، تو مرا رهسپار دریا کن
در کنار تو ذره ام اما ، تو مرا آفتاب کن بانو
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
یا عَظیمَ المَن ! گناه آورده ام
غافر التَوب ! اشتباه آورده ام
لا تُؤدِّبنی ، خودم شرمنده ام
تازه قلبم را به راه آورده ام
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
عقل مجنون شود از این همه لیلایی تو
من و از دور تماشای تماشایی تو
از قدم های تو روشن شده این قلب سیاه
نیست حتی خود خورشید به زهرایی تو
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بخشش و جود و کرم در انحصار مجتبی ست
گردش مهر و ملک دور مدار مجتبی ست
خانه اش مهمان سرای مردم بیچاره بود
نان گرم و روی خوش اینها شعار مجتبی ست
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
در انتظار طلعت صبح وصال تو
دل می طپد به شوق طلوع جمال تو
با غفلتی که هست همیشه ز سوی ما
اصلاً نکردهایم مراعاتِ حال تو
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ما بعد از آن که بر غم تو مبتلا شدیم
بــا راه بندگـی خـدا آشــنا شدیم
هرکس وسیله داشت برای هدایتش
ما با نســیم روضـه ی تو با خــدا شدیم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
در آسمان چشم تو رأفت گذاشتند
آثاری از طلوع محبت گذاشتند
با خلقت تو ای همه ی آبروی خلق
منّت سر اهالی خلقت گذاشتند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
سکوت عقربه ها را زمان به وجد آمد
حضور سبز تو را آسمان به وجد آمد
قدم گذاشتی آهسته در دل دنیا
جهان به شوق در آمد، جهان به وجد آمد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
گرچه پیش از خواهش سائل عنایت می کند
گوشه چشمی هم کند آقا ، کفایت می کند
این گدا چیزی به غیر از اشک تقدیمش نکرد
شاه امّا باز لطف بی نهایت می کند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
غزل ناب تو بیچاره کند دیوان را
جذبه ی عشق تو دیوانه کند انسان را
طرز رفتار تو شد ارثیه خدّامت
که کند سرمه ی چشمان ، قدم مهمان را
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بس که در مرتبه والاست کسی شک نکند
نوکر خانه اش آقاست کسی شک نکند
گفت از حُسن حَسن تا به خدا راهی نیست
جاده ی عشق مهیاست کسی شک نکند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
هر نفس هوهوی تیغت سبقت از طوفان گرفت
محتضر از عطر نان سفره ی تو جان گرفت
گندم ری هم برای توست ، نه فرزند سعد
این چنین عبدالعظیمت خانه در تهران گرفت
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
فدای جود کسی که هر آنچه را بخشید
فقط به خاطر خشنودی خدا بخشید
از ابتدا پدرش فکر ما گداها بود
که سفره ی کرمش را به مجتبی بخشید
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
همه گفتند حسین و جگرم گفت حسن
سینه و دست و سر و چشم ترم گفت حسن
گوشم از بدو تولد به شما عادت کرد
مادرم گفت حسین و پدرم گفت حسن
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
حرف از وصیت های آخر میزنی بابا
از پیش زهرایت کجا پر میزنی بابا
این لحظه ها یاد گذشته کرده ای انگار
حرف از وصیت های مادر میزنی بابا
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
این جمعه نیز سینه زنت گریه می کند
از غصه ی نیامدنت گریه می کند
دارد زمین کرب و بلا از فراق تو
در پیش جد بی کفنت گریه می کند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
نازنین یار ! مرا باز ندیدی ! باشد!
به گمانم که دل از من تو بریدی ! باشد!
بود همواره امیدم که مرا می خواهی
من همانم که نشستم به امیدی ، باشد!
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
چتر را می بندم و روی زمین می ایستم
زیر باران امام اولین می ایستم
اذن می خواهد به ایوان نجف داخل شدن
بین صف پشت سر روح الامین می ایستم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
به دلم داغ حرم را مگذارید فقط
به همین حال مرا وا مگذارید فقط
ببَریدم ببَریدم شده حتی در خواب
بین این شهر مرا جا مگذارید فقط
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
آنـچـه از مـن خواسـتـی بـا کاروان آورده ام
یک گلستان گل به رسم ارمغان آورده ام
از در و دیـوار عـالـم فـتــنـه می بـاریـد و من
بـی پـنـاهـان را بـدیـن دارالامــان آورده ام
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
قلبش شکسته بود و نگاهش به راه بود
پژمرده از ندیدن خورشید و ماه بود
با آنکه رنگ چادر او رفت در مسیر
از هر طرف اسیر هجوم نگاه بود
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
من هم به روی نیزه ببین گریه می کنم
بر ماجرای توست چنین گریه می کنم
کلی نگاه دور و برت پرسه می زند
اصلا فقط برای همین گریه می کنم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
غمگین تر از پاییزم و ابر بهارم
از من گرفته کربلا دار و ندارم
ماندم تک و تنها در این شهر مدینه
رفته است دیگر دلخوشی از روزگارم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
این روزها پر از تب مولا کجایی ام
اما هنوز کوفه ای از بی وفایی ام
ای زخمی از دورویی من! دوست دارمت
در گیر و دار تیرگی و روشنایی ام
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
آخر عشـق تو مرا اهل سحــر خواهد کرد
چشم خشکیده ام از مهر تو تر خواهد کرد
بنده ی خوب شدن بسته به یک غمزه ی توست
گوشه چشمت دل ما زیر و زبر خواهد کرد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بازار اگرچه پر شده از سم فروش ها
اما دلم خوش است به مریم فروش ها
شاد از خریدن غم عشقم ولی دریغ
غمگینم از تجارت ماتم فروش ها
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بخوان به گوش سحرها اذان علی اکبر
بخوان دوباره برایم بخوان علی اکبر
لب ترک ترکت را به هم بزن اما
تکان نخور که نپاشد جهان علی اکبر
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
پیچیده در تمام جهان ماجرای تو
برداشته زمین و زمان را صدای تو
هَل مِن مُعین غربت میراث مادری
تکرار می شود وسط ماجرای تو
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
سایه ات تا روز محشر بر سر من مستدام
بهجة قلبی علیک دائما منی السلام
قرصِ قرص است از کنارت بودنم دیگر دلم
تکیه گاه شانه های خسته ام در هر مقام