ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
باریده از چشم هایم باران اشکی که نم نم
شد آبشاری پریشان ، رودی که پاشیده از هم
زهرای من بی تو دنیا ، غربت سرای بزرگی ست
آبی ندارد به جز داغ ، نانی ندارد به جز غم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
باریده از چشم هایم باران اشکی که نم نم
شد آبشاری پریشان ، رودی که پاشیده از هم
زهرای من بی تو دنیا ، غربت سرای بزرگی ست
آبی ندارد به جز داغ ، نانی ندارد به جز غم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
مثل ابر بهار می بارم ، رحم کن بر دل علی زهرا
چاره ی لحظه های دشوارم ، رحم کن بر دل علی زهرا
اندکی تا دم سحر مانده ، تازه آغاز دردسر مانده
لحظه ها را چگونه بشمارم ؟! رحم کن بر دل علی زهرا
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
یک چشم تو خواب و یکى بیدار مانده
بانوى خوبم ، تا سحر بسیار مانده
زانو بغل کردم ، شدم خیره به بستر
مثل کسى که بر سرش آوار مانده
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
یاس غمم و شکوه ای از درد ندارم
بر شاخه بجز برگ گل زرد ندارم
درد من از این سینه ی مجروح نباشد
دردم همه این است که همدرد ندارم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دعای خیر او آن قدر بر مردم محبت کرد
که دشمن گفت زهرا حق ما را هم رعایت کرد
فقط از رشته های چادرش یک لحظه دور افتاد
سلیمان با تمام جاهش ، احساس حقارت کرد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
اعتبارت پیش حق از انبیا بالاتر است
نام تو در آسمان ها از زمین پیداتر است
صاحبِ هستی تو هستی ، ما همه عبد توایم
هر که عبدت شد مقامش پیش حق بالاتر است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
گریه های شب و روزم به ثمر نزدیک است
کن حلالم که دگر وصل سحر نزدیک است
دیده ای گریه ی طوفانی زهرایت را
یا علی رخصت دیدار پدر نزدیک است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
تویی که وصف کمالت جمیع آیاتند
شهود منزلتت جمله ی روایاتند
پیمبران اولوالعزم با تمام وجود
به نوکری درت غرق در مباهاتند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دلى دارم که با عشق على زیباست یا زهرا
ولایت محور دین من شیداست یا زهرا
تویى الگوى خوبان الگوى مولاى ما مهدى
تمام عمر تو سرچشمه ی تقواست یا زهرا
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
صحبت از دستی که رزق خلق را می داد شد
هر کجا شد حرف از بانو ، به نیکی یاد شد
گردش تسبیح او افلاک را تدبیر کرد
از پر سجاده اش روح القدس ایجاد شد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
قلب غریب همسفرت درد می کند
این روزها که بال و پرت درد می کند
ریحانه پیش پای علی کم بلند شو
پهلوی مانده بین درت درد می کند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
چنان که دست گدایی شبانه می لرزد
دلم برای تو با هر بهانه می لرزد
هنوز کوچه به کوچه ، حکایت از مردی ست
که دستِ بسته ی او عاشقانه می لرزد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
نور پگاه احمد مختار ، فاطمه ست
پشت و پناه حیدر کرّار ، فاطمه ست
در آسمان چشم خدابینِ مرتضی
خورشید روز و ما شب تار فاطمه ست
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ویران شود آن کوچه که مادر زمین خورد
بین گذر با دیده های تر زمین خورد
زهرا و حیدر آینه بودند ، هم را
زهرا زمین که خورد ، پس حیدر زمین خورد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دوشنبه ای که غروبش طلوع ماتم بود
اگر غلط نکنم اول محرّم بود
بنا به نص روایت بلای کرب و بلا
عظیم بود و بلای مدینه اعظم بود
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
کمان شده الف قامت نگار علی
خزان فتاده به باغ گل بهار علی
کجاست حضرت ختمی رسل ببیند که
شکسته حرمت بانوی با وقار علی
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
از آن چه در دو جهان هست بیشتر دارد
فقط خداست که از کار او خبر دارد
یکی برای علی ماند و آن یکی همه بود
اگر چه لشکر دشمن چهل نفر دارد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
شامل الطاف بی حدّ علی گردیده است
هر که را در این عزا با دیده ی تر دیده است
نوکر زهرا مقامش از مَلَک هم برتر است
خاک پاهایش مقدس ، جای آن بر دیده است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
گدای اهل بیت تا به آستانه می رسد
عطا و لطف هل اتی ز هر کرانه می رسد
چرا دو دست ما به سوی دشمنان دراز شد ؟!
مگر که رزق و روزی از سوی سما نمی رسد ؟
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ماه صفر تمام شد اما عزا به پاست
این هفته هفته ی غم اولاد مصطفاست
جایِ غدیر را سخن دشمنان گرفت
این بدعتی که شد خودش آغاز ماجراست
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دست دستاس تو نان داد همه دنیا را
کرمش برد پی شغل گدایی ما را
قرص خورشید همان نان سر سفره ت بود
رفت تا پر کند از گندم تو بالا را
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
صحبت از فاطمه سر فصل غزل خوانی ماست
گریه در روضه ی او مسلک عرفانی ماست
ما پریشان غم مادرمان فاطمه ایم
غربتش علت این گریه ی طولانی ماست
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
کشته شد محسن و آنان که تماشا کردند
سند تیر به اصغر زدن امضا کردند !
بعد پیغمبر اسلام چه ها کرد امت
که دو تا قامت محبوبه ی یکتا کردند !
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
به بستر فاطمه افتاده و مولا پرستارش
ببین حال پرستار و مپرس احوال بیمارش
کسی از آشنایان هم به دیدارش نمی آید
بود چشمش به در تا کی اجل آید به دیدارش
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
نه چون پروانه ام کز سوز غم بال و پرم سوزد
من آن شمعم که از شب تا سحر پا تا سرم سوزد
همان بهتر نگردد هیچ کس نزدیک این بستر
که دانم هر کسى آید کنار بسترم ، سوزد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
یافتم میقات من پشت دَر است
حفظ «رب البیت» از حج برتر است
رَمی شیطان کردم از امر جلیل
تا بگیرم کعبه از اصحاب فیل
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
علی که آینه ی روشن خدای تو بود
همیشه آینه اش روی حق نمای تو بود
حدیث قدسی «لولاک» معتبر سندی است
که هر چه کرد خدا خلق ، از برای تو بود
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
چه می شد ؟ گر مرا با غربت خود آشنا می کرد
چه میشد سفره اش گر ، گل برای غنچه وا می کرد
چرا می کرد دور از چار طفلش بستر خود را
گل از چه خویش را از غنچه های خود جدا می کرد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بُرد در شب تا نبیند بی نقاب
ماه نورانی تر از خود ، آفتاب
بُرد در شب پیکری همرنگ شب
بعد از آن شب ، نام شب شد ننگ شب