ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بی تو کبوتر دلم به سینه پر نمی زند
کسی به خانه ی علی حلقه به در نمی زند
فاطمه جان حسین تو بی تو غذا نمی خورد
حسن ز دوری رخت خنده دگر نمی زند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بی تو کبوتر دلم به سینه پر نمی زند
کسی به خانه ی علی حلقه به در نمی زند
فاطمه جان حسین تو بی تو غذا نمی خورد
حسن ز دوری رخت خنده دگر نمی زند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
چنان ز نای دل فاطمه فغان برخاست
که جای جای مدینه به الامان برخاست
شکست شهپر جبریل از شکستن پهلو
که دود آه ملائک در آسمان برخاست
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
به گنج سینه ی من درد بی دوا دادند
به اهل بیت رسول خدا بلا دادند
مدینه مزد رسالت به نقد پردازد
اگر چه اجرت ما را سوا سوا دادند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
تو شعر ناب کتاب زمانه ای مادر
تو بهترین سخن جاودانه ای مادر
یگانگی ست از خدا و می گویم
پس از خدای یگانه ، یگانه ای مادر
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بوسه گاه قدسیان را خصم کافر سوخته
بیت ناموس الهی ز آتش در سوخته
آتشی افروخته از بغض و کین ، نمرودیان
کز شرارش قلب پر داغ پیغمبر سوخته
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
از غم فرقت زهرا دل حیدر سوزد
یا که در نه فلک از خیل ملک ، پر سوزد
اهرمن آتش کین زد به در خانه ی وحی
که هنوز عالمی از آتش آن در ، سوزد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دیروز جان نثاری زهرا اگر نبود
امروز از ولایت و قرآن اثر نبود
آن آتشی که خانه ی زهرا در آن بسوخت
رشک غدیر و بغض علی بُد ، شرر نبود
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
یاد آن روزی که ما هم سایه بر سر داشتیم
هم چو طفلان دگر ، در خانه مادر داشتیم
جدِ ما ، پیغمبر از ما چهره پنهان کرد و باز
یادگاری هم چو زهرا از پیمبر داشتیم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
رفتی و غمت سوخت دل پر محنم را
مرگ تو خزان کرد بهار چمنم را
ای شمع فروزان دل و انجمن من
خاموشی تو کرد خموش انجمنم را
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
جز غم کسی به خانه ی من سر نمی زند
این جا که مرغ شوق دگر پر نمی زند
در شهر خود غریبم و با درد آشنا
در خانه ی غریب کسی سر نمی زند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دخت رسول و این همه خونین جگر چرا ؟!
فلک نجات و غرقه به موج خطر چرا ؟!
نه سال خانه داری و صد سال رنج و غم
یک مادر جوان و خمیده کمر چرا ؟!
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بعد از پدر ، مصیبت بسیار دیده ام
یا رب ! تو آگهی که چه آزار دیده ام !
مردم اگر حدیث غریبی شنیده اند
من خویش ، این بلای گران بار دیده ام
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بر دیده ام ، که موج زند قطره هاى اشک
اى کاش بوده جلوه ی رویت به جاى اشک !
بعد از غروب ماه رخت ، خانه ام پدر !
ماتم سراى دل شد و خلوت سراى اشک
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
اى حرم خاص خداوندگار
دست خداوند ، ترا پرده دار
اُمِّ اَب و بضعه ى خیر الانام
مادر دو رهبر صلح و قیام
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
نظر نما که گرفتاری ام زیاد شده
ز دست تو طلب یاری ام زیاد شده
چقدر واسطه گشتی خدا مرا بخشید
ببخش توبه ی تکراری ام زیاد شده
ادامه ی شعر در ادامه ی مظلب
بخوان بلال ! که یاس کبود دل تنگ است
اذان بگو ! که اذان تو ، آسمان رنگ است
اذان بگو ! که پس از رحلت رسول خدا
مصاحب دل من ، ناله ی شباهنگ است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
زهرا گذاشت و خاطره هایش هنوز هست
در مسجد مدینه صدایش ، هنوز هست
شهری که بود شاهد غم های فاطمه
پر از صدای گریه ، فضایش هنوز هست
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
زهرا که بود بار مصیبت به شانه اش
مهمان قلب ماست غم جاودانه اش
دریاى رحمت است حریمش ، از آن سبب
فُلک نجات تکیه زده بر کرانه اش
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
در این شب ها ز بس چشم انتظارى مى برد زهرا
پناه از شدّت غم ها ، به زارى مى برد زهرا !
ز چشم اشکبار خود ، نه تنها از منِ بى دل
که صبر و طاقت از ابر بهارى مى برد زهرا
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
خدایا ! گرچه من مُهر خموشى بر دهن دارم
درون سینه یک دنیا غم و رنج و محن دارم
به محراب دعا ، خیر از براى غیر مى خواهم
اگر چه خاطرى آزرده از اهل وطن دارم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
چون بر او خصم قسم خورده ی دین ، راه گرفت
بانگ برداشت مؤذّن که : رخ ماه گرفت !
چشم هستی نگران است که این واقعه چیست ؟!
وان که دامن زده بر آتش این فاجعه کیست ؟!
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
تا عقیق است و تا یمن باقی ست
رگه هایی ز خون من ، باقی ست !
خون من ، این زلال جاری سرخ
در دل لعل ، موج زن باقی ست
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
باز کن بر روى من آغوش جان را اى بقیع
تا ببینم دوست دارى میهمان را اى بقیع
خاکى اما برتر از افلاک دارى جایگاه
در تو مى بینم شکوهِ آسمان را اى بقیع
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
رفتی و زینب تو می ماند
خط تو ، مکتب تو می ماند
بر کف زینب ، این زبان علی
رشته ی مطلب تو ، می ماند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
مبادا باغبانی در بهاران
خزانِ نخل بارآور ببیند
مبادا در بهار زندگانی
که نخلی ، چیده برگ و بر ببیند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
باغ از یک سو در آتش ، خرمن گل یک طرف
غنچه ى نشکفته یک سو ، دامن گل یک طرف
مى زند آتش به جان بلبل حسرت نصیب
غارت گلچین ز یک سو ، چیدن گل یک طرف
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
چنان در آتش کین سوخت گلچین ، خرمن گل را
که از بلبل ربود آرام و از دل ها تحمّل را
مدینه ! باغبان را گو به باغ گل چه مى آیى
که مى بندند پیش دیده ى گل ، بال بلبل را
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
مخزن سِرّ خدا را چو عدو سینه شکست
آه برخاست بر افلاک که ، آیینه شکست !
این همان آینه ی غیب نمای ازلی ست
که در او شعشعه ی نور نبیّ است و ولی ست
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
عصمت کبری حق ، محبوبه ی داور یکی ست
پنج تن آل عبا را مرکز و محور یکی ست
علت ایجاد عالم ، ذات پاک احمد است
فاطمه ام اب است و هر دو این مظهر یکی ست