ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بر آستان تو ای جان ، فقیر آمده ام
خدا نگاه بکن ! سر به زیر آمده ام
از آن توست بزرگی و من شبیه همه
صغیر هستم و پیشت حقیر آمده ام
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بر آستان تو ای جان ، فقیر آمده ام
خدا نگاه بکن ! سر به زیر آمده ام
از آن توست بزرگی و من شبیه همه
صغیر هستم و پیشت حقیر آمده ام
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
اگرقرار شود با نگار ، سر بشود
خدا کند که شبم دیرتر سحر بشود
اگر چه بی خبری ، راحتی به بار آرد
دلی خوش است که از درد با خبر بشود
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
آیت عظمی علیّ و محشر کبری حسن
عالی و اعلا علیّ و والی و والا حسن
حبل محکم مرتضی و بهترین دم مجتبی
عروة الوثقی علیّ و واژه ی زیبا حسن
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ما را گدایانِ کریمان می نویسند
گرد و غبارِ راه ایشان می نویسند
هرجا که آقایانِ خلقت سفره دارند
ما را فقیر لقمه ای نان می نویسند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
شاهی که نبی ، همدم صبح ازلش بود
آغوش خدا ، باز به شوق بغلش بود
از مرتبه ی لا یتناهیش چه گوییم ؟
گر فاطمه اش آینه ی لم یزلش بود !
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
هر جا حضور اهل بُکا فوق العاده است
معلوم می شود که فضا فوق العاده است
در مجلسی که زمزمه و شور و گریه هست
بی شک نگاه مادر ما فوق العاده است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
خبری آمده ، از جاده کسی می آید
"مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید"
قصد عرض ادبی محضر جانان دارم
مورم اّما طلب مُلک سلیمان دارم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
قبل هر چیزی در عالم نور طاها خلق شد
نور او تا شد دو قسمت ، نور مولا خلق شد
آفرینش غرق ظلمت بود و مثل شب سیاه
صبح سر زد آن زمان که نور زهرا خلق شد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
همین که عطر تو را با خودش بیارد باد
به خاکِ پات می اُفتیم ، هرچه بادا باد
هزار مرتبه ممنون چشم مست توایم
از این که قرعه ی مستی به نام ما افتاد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
آغاز کردم شعر خود را با اباالفضل
اذن ورودم در غزل شد یا اباالفضل
هر مشکلی از دیدِ من سهل است تا هست
مشکل گشای مردم دنیا اباالفضل
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
در فضایی ملکوتی تر و روحانی تر
دفتر شعر من امشب شده نورانی تر
دل به دریا زدم این مرتبه ؛ طوفانی تر
آسمانی ترم این دفعه و بارانی تر
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
روی صحفه ، قلم نوشت حسین
پشت هم پشت هم نوشت حسین
تا که از کنج خانه راه افتاد
اشکِ چشم ترم نوشت حسین
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
روز نخست مظهر ذات خدا شدی
یعنی که برگزیده شدی ، مصطفی شدی
یا أیّها المُدثّر و یا أیّها الرّسول
یا أیّها المُزمّل قرآن ما شدی
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
اوضاع زندان سخت و بدتر شد
تا وضع جسمش مثل مادر شد
هر روز ضرب سیلی و شلّاق
افطاری موسی بن جعفر شد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
کس نفهمید که عمرش به چه مِنوال گذشت ؟
آن که روز و شب او کُنج سیه چال گذشت
چارده سالْ بلا ، زجر ، شکنجه ، دشنام
چارده سال که اندازه ی صد سال گذشت
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
عمری ثنای حضرت معصومه کردم
خود را گدای حضرت معصومه کردم
گر سر فدای حضرت معصومه کردم
نذر هوای حضرت معصومه کردم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
شأن تو را نوشته خداوند ، سروری
شغل مرا به پای تو فرموده ، نوکری
حق می دهم که سر به هوایت شود دلم
حالا که آمدی به زمین محض دلبری
هم سوخت بر حال دلش ، در شعله ها در
هم شعله زد بر جسم و جان ماسوا در
همدست شد دیوار با در بهر یک قتل
ای بی حیا دیوار ، آه ، ای بی وفا در
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
این روزهای تلخ آخر را تحمّل کن
حال دل بی تاب حیدر را تحمّل کن
تو رو به قبله هستی و من رو به تنهایی
پس اشک های سرد همسر را تحمّل کن
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
خزان شدیم خدایا ، بهار ما نرسید
قراربخش دل بی قرار ما نرسید
دوباره یک شب جمعه سحر شد امّا ، آه
دعای مردم شب زنده دار ما نرسید
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
خدا از باقی آب و گل تو ساخت انسان را
و بر قلب تو نازل کرد یک شب کُلّ قرآن را
تویی اصل اصول دین و ایمان دارم ای آقا
که معنا می کنند عشّاق با مِهر تو ایمان را
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
داغت رسید و بر جگر من قدم گذاشت
دردی شد و روی کمر من قدم گذاشت
آن قدر صبح و شب به هوای تو سوختم
تا که سرت ، توی سحر من قدم گذاشت
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
پا در رکاب کرد و به مرکب سوار شد
شیر خدا روانه برای شکار شد
تکبیر او بلند شد و پهنه ی نبرد
تازه شبیه صحنه ی یک کارزار شد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
یک گوشه ی بقیع کنار چهار قبر
مشغول گریه زاری و سرگرم مرثیه
لا تَدْعُوَنّیت زده آتش به قلب ها
ای بهترین ادامه ی زهرای مرضیه
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ای طعم نامت از عسل ناب ؛ ناب تر
حال دل خراب ؛ به یادت ؛ خراب تر
نور تو وقت تابش بی منّت خودش
از آفتاب آمده پُر آب و تاب تر
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
هر کس سر خوان علی نان و نمک خورده
بی شک عیار نوکری او محک خورده
دیوار کعبه ظاهر قصّه ست در باطن
زیر قدم هایش زمین از تو ترک خورده
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
نه ! نگویم نظر لطف به من کم کردی
تو همانی که مرا یک شبه آدم کردی
خیس باران عزای تو شدم تا آنجا
که یقین کرد دل غمزده پاکم کردی
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
حتماً خودش می خواست تا مخفی بماند
ابعاد تلخ ماجرا مخفی بماند
حتماًخودش می خواست تا مانند مادر
قبرش برای قرن ها مخفی بماند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
نامردهای شهر ، هم در را شکستند
هم حُرمت ساقی کوثر را شکستند
میخانه را آتش زدند و پیش چشمِ
ساقی عالم ، جام و ساغر را شکستند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
در مدح یدالله قلم می زنم امشب
سمت اسدالله قدم می زنم امشب
با کاغذی از جنس دل و جوهری از نور
با عرض سلامی به حضورش ؛ ولی از دور