ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
علی که آینه ی روشن خدای تو بود
همیشه آینه اش روی حق نمای تو بود
حدیث قدسی «لولاک» معتبر سندی است
که هر چه کرد خدا خلق ، از برای تو بود
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
علی که آینه ی روشن خدای تو بود
همیشه آینه اش روی حق نمای تو بود
حدیث قدسی «لولاک» معتبر سندی است
که هر چه کرد خدا خلق ، از برای تو بود
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
چه می شد ؟ گر مرا با غربت خود آشنا می کرد
چه میشد سفره اش گر ، گل برای غنچه وا می کرد
چرا می کرد دور از چار طفلش بستر خود را
گل از چه خویش را از غنچه های خود جدا می کرد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بُرد در شب تا نبیند بی نقاب
ماه نورانی تر از خود ، آفتاب
بُرد در شب پیکری همرنگ شب
بعد از آن شب ، نام شب شد ننگ شب
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
نیمه شب تابوت را برداشتند
بار غم بر شانه ها بگذاشتند
هفت تن ، دنبال یک پیکر ، روان
وز پی آن هفت تن ، هفت آسمان
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
چه غم گر هر کسی از من به جز غم رو بگرداند
مبادا از سرم رو کاسه ی زانو بگرداند
رهین منّت دردم که بنشسته به پهلویم
به بستر ، او مرا زین سوی ، بر آن سو بگرداند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ای شمع سینه سوخته ی انجمن علی
تقدیر توست سوختن و ساختن ، علی
ای رهبری که منزوی ات کرده جهل خلق
ای آشنای درد ، غریب وطن علی
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
یک گل نصیبم از دو لب غنچه فام کن
یا پاسخ سلام بگو یا سلام کن
ای آفتاب خانه ی حیدر مکن غروب
این سایه را تو بر سر من مستدام کن
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
گل ، بر من و جوانی من گریه می کند
بلبل به خسته جانی من گریه می کند
از بس که هست غم به دلم ، جای آه نیست
مهمان به میزبانی من گریه می کند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
تا علی ماهش به سوی قبر بُرد
ماه ، رخ از شرم ، پشت ابر بُرد
آرزوها را علی در خاک کرد
خاک هم گویی گریبان چاک کرد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
نورها ، از پرتو روبند توست
آفتاب خانه ام ، لبخند توست
دید شرح حال او ناگفتنی ست
ای زبانم لال ، زهرا رفتنی ست
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
یار من رفت و به من شکوه ز اغیار نکرد
با من سوخته دل درد دل ابراز نکرد
تا نفس داشت مرا از دل و جان یاری کرد
گر چه کس یاری او جز من بی یار نکرد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بی تو کبوتر دلم به سینه پر نمی زند
کسی به خانه ی علی حلقه به در نمی زند
فاطمه جان حسین تو بی تو غذا نمی خورد
حسن ز دوری رخت خنده دگر نمی زند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
چنان ز نای دل فاطمه فغان برخاست
که جای جای مدینه به الامان برخاست
شکست شهپر جبریل از شکستن پهلو
که دود آه ملائک در آسمان برخاست
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
به گنج سینه ی من درد بی دوا دادند
به اهل بیت رسول خدا بلا دادند
مدینه مزد رسالت به نقد پردازد
اگر چه اجرت ما را سوا سوا دادند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
تو شعر ناب کتاب زمانه ای مادر
تو بهترین سخن جاودانه ای مادر
یگانگی ست از خدا و می گویم
پس از خدای یگانه ، یگانه ای مادر
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
آخر سال است و بی جیره مواجب مانده ایم
باز هم در کار خود از هر جوانب مانده ایم
هر چقدری که صلاح ماست آن را لطف کن
دست خالی در پی لطفی مناسب مانده ایم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بوسه گاه قدسیان را خصم کافر سوخته
بیت ناموس الهی ز آتش در سوخته
آتشی افروخته از بغض و کین ، نمرودیان
کز شرارش قلب پر داغ پیغمبر سوخته
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
از غم فرقت زهرا دل حیدر سوزد
یا که در نه فلک از خیل ملک ، پر سوزد
اهرمن آتش کین زد به در خانه ی وحی
که هنوز عالمی از آتش آن در ، سوزد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
همه ش براى خودت ، آبرو به ما ندهید
غذا زیادتر از جنبه ی گدا ندهید
به درد عشق رسیدن دو سوم قرب است
هزار درد که دادید ، پس دوا ندهید
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
یاد آن روزی که ما هم سایه بر سر داشتیم
هم چو طفلان دگر ، در خانه مادر داشتیم
جدِ ما ، پیغمبر از ما چهره پنهان کرد و باز
یادگاری هم چو زهرا از پیمبر داشتیم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
رفتی و غمت سوخت دل پر محنم را
مرگ تو خزان کرد بهار چمنم را
ای شمع فروزان دل و انجمن من
خاموشی تو کرد خموش انجمنم را
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
جز غم کسی به خانه ی من سر نمی زند
این جا که مرغ شوق دگر پر نمی زند
در شهر خود غریبم و با درد آشنا
در خانه ی غریب کسی سر نمی زند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دخت رسول و این همه خونین جگر چرا ؟!
فلک نجات و غرقه به موج خطر چرا ؟!
نه سال خانه داری و صد سال رنج و غم
یک مادر جوان و خمیده کمر چرا ؟!
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بعد از پدر ، مصیبت بسیار دیده ام
یا رب ! تو آگهی که چه آزار دیده ام !
مردم اگر حدیث غریبی شنیده اند
من خویش ، این بلای گران بار دیده ام
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بر دیده ام ، که موج زند قطره هاى اشک
اى کاش بوده جلوه ی رویت به جاى اشک !
بعد از غروب ماه رخت ، خانه ام پدر !
ماتم سراى دل شد و خلوت سراى اشک
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
اى حرم خاص خداوندگار
دست خداوند ، ترا پرده دار
اُمِّ اَب و بضعه ى خیر الانام
مادر دو رهبر صلح و قیام
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
نظر نما که گرفتاری ام زیاد شده
ز دست تو طلب یاری ام زیاد شده
چقدر واسطه گشتی خدا مرا بخشید
ببخش توبه ی تکراری ام زیاد شده
ادامه ی شعر در ادامه ی مظلب
بخوان بلال ! که یاس کبود دل تنگ است
اذان بگو ! که اذان تو ، آسمان رنگ است
اذان بگو ! که پس از رحلت رسول خدا
مصاحب دل من ، ناله ی شباهنگ است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
زهرا گذاشت و خاطره هایش هنوز هست
در مسجد مدینه صدایش ، هنوز هست
شهری که بود شاهد غم های فاطمه
پر از صدای گریه ، فضایش هنوز هست
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
زهرا که بود بار مصیبت به شانه اش
مهمان قلب ماست غم جاودانه اش
دریاى رحمت است حریمش ، از آن سبب
فُلک نجات تکیه زده بر کرانه اش