ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
رنگ سپید ؛ رنگ حنای سرت شده است
لب بسته ای و خون دلت ساغرت شده است
خطبه بخوان به رقص درآور کلام را
نهج البلاغه مشتری منبرت شده است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
رنگ سپید ؛ رنگ حنای سرت شده است
لب بسته ای و خون دلت ساغرت شده است
خطبه بخوان به رقص درآور کلام را
نهج البلاغه مشتری منبرت شده است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
آن که سائل از عطایایش تحیر می کند
غربت و غم سینه اش را روز و شب پر می کند
می رود مسجد به منبر سَبّ حیدر می کنند
بین کوچه می رسد با خود تفکر می کند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
باید دوباره خیمه ی غم دست و پا کنیم
پرچم ، کُتل ، کتیبه ، علم دست و پا کنیم
بعد از دو ماه گریه به ارباب بی کفن
اشکی برای شاه کرم دست و پا کنیم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
تو یک نفس کشیدی و دم آفریده شد
با راه رفتن تو قدم آفریده شد
خالق نشسته بود که مدح تو را کند
اینجا گمان کنم که قلم آفریده شد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
حسن یکی ست ، کس دیگری حسن نشود
کسی به غیر حسن ، جان " پنج تن " نشود
چه وقت صلح ، چه وقت قیام ، در هر حال
کسی به جز تو امام هُمام من نشود
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
همیشه از همه دور و برش اذیت شد
هم از غریبه هم از لشگرش اذیت شد
غریبه ها که به جای خود ، این امام غریب
چقدر از طرف همسرش اذیت شد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
حسین گفتم و شد سینه بی قرار حسن
برای این که حسین است سوگوار حسن
محرم و صفر اندوهگین غربت او
دو چشم علقمه گریان و اشکبار حسن
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
همه گفتند حسین و جگرم گفت حسن
سینه و دست و سر و چشم ترم گفت حسن
گوشم از بدو تولد به شما عادت کرد
مادرم گفت حسین و پدرم گفت حسن