ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
گشود جانب دریا ، نگاه شعله ورش را
همان نگاه که می سوخت از درون ، جگرش را
به دور دست بیابان نگاه کرد ، چگونه
گرفته بود عطش ، خیمه خیمه ، دور و برش را
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
گشود جانب دریا ، نگاه شعله ورش را
همان نگاه که می سوخت از درون ، جگرش را
به دور دست بیابان نگاه کرد ، چگونه
گرفته بود عطش ، خیمه خیمه ، دور و برش را
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
حال و هوای کوچه ، غم آلود و درهم است
پرچم به اهتزاز درآمد ، محرّم است
می گرید آسمان و زمین ، در محرّمت
طوفانی از حماسه به پا می کند غمت
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ای که در مقدم تو باد صبا گُل ریزد
پیک شادی به نثارت همه جا گُل ریزد
شب میلاد تو عالم اگر عطر آگین است
جبرئیل از در و از بام و هوا گُل ریزد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
آن که رخساره ی او رنگ محبّت دارد
نور توحید بود آن چه به طلعت دارد
بی وضو جن و ملک نام نکویش نبرند
نام او نزد خدا عزّت و حُرمت دارد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
در تمام عمر با چشمان تر گفتم حسین
در غمت با گریه ی شام سحر گفتم حسین
دامنی لبریز گل در دامن خود یافتم
تا که با یاد غمت با چشم تر گفتم حسین