ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
در میان جامعه از آه خود با ماه گفتم
أیها الهادی النقی ؛ یابن رسول الله گفتم
نامتان تا بر زبان آمد به سامرّا رسیدم
" ذکرکم فی الذاکرین " را در میان راه گفتم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
در میان جامعه از آه خود با ماه گفتم
أیها الهادی النقی ؛ یابن رسول الله گفتم
نامتان تا بر زبان آمد به سامرّا رسیدم
" ذکرکم فی الذاکرین " را در میان راه گفتم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
سخت محتاجم به خلوتگاهِ طور سامرا
قلب تاریکم شده محتاج نور سامرا
می شود دل ، گیرِ این منزل اگر عاشق شود
با دو لقمه نانِ حضرت ، از تنور سامرا
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
اشک را روز جزا با نور قیمت می کنند
بر تو هر کس گریه کرده وقف جنت می کنند
ایهاالهادی گدایان درِ تو تا ابد
بر هزاران حاتم طائی کرامت می کنند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ای که از ظرف لبت شهد و شکر می ریزد
از بر پلک تو صد شمس و قمر می ریزد
آنقدر راه بلد هستی و عاشق داری
که ز هر آجر دیوار تو در می ریزد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
باران شدم از شوق پریدن به هوایت
شد کفتر بیگنبد تو ، باز رهایت
ای صاحب آن "جامعه" ی پر شده از عشق !
خالی ست چرا این همه در جامعه جایت ؟
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بالاتر از این هاست لوایی که تو داری
خورشید دمیده ز عبایی که تو داری
از بنده نوازی و عطایی که تو داری
آقای جهان است گدایی که تو داری
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
در پادگان غربتش ماندم ، از غصه آزادی نمی خواهم
وقتی حریمش رنگ غم دارد ، من رنگ آبادی نمی خواهم
گرچه کبوتر در قفس دائم ، فکر و خیالش روز آزادی است
من جلد صحن سامرا هستم ، از بند ؛ آزادی نمی خواهم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ملاک شیعگی ما ولایت هادی ست
تمام دلخوشی ما محبت هادی ست
میان جامعه ای در گذار ایامیم
که نور جامعه اش از روایت هادی ست
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
شروع عشق به نام خدا به نام شما
من آفریده شدم تا شوم غلام شما
هزار شکر نبوده هنوز روی سرم
به غیر سایه ی لطف علی الدوام شما
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
تمام زاویه ها را کشیده ای قائم
آهای سرو قدِ سرترین ! سرت سالم
غزال " اُم ولد " نور چشم های جواد
پدر بزرگ شب قدر - حضرت قائم -
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
طلوع صبح می پرد دو پلک من برای تو
دلم عجیب می کند هوای تو ، هوای تو ...
و بعد از آن دو چشم من پر از خیال می شود
و چکه چکه می کند به راه آشنای تو