ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
از همان روزهای کودکی ام
بوده ام آشنای ام بنین
کام من را گرفته مادر ، با
نمک سفره های ام بنین
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
از همان روزهای کودکی ام
بوده ام آشنای ام بنین
کام من را گرفته مادر ، با
نمک سفره های ام بنین
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
پای دعایم با گنه زنجیر گشته
" آقا بیا " هایم چه بی تاثیر گشته
من خواب دیدم ماه پشت ابر مانده
خوابم به هجر روی تو تعبیر گشته
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
خدا نوشته مرا پاسبانشان باشم
مدافع حرم عمه جانشان باشم
خدا نوشته که بعد از هزار و اندی سال
شعاعی از قمر خاندانشان باشم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
میان باید و شاید ، همیشه درگیر است
کسی که پای دلش در حصار زنجیر است
نخورده غصه ی روزی ، گدای این خانه
که لطف صاحبِ خانه ، بدون تاخیر است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ماییم گدای حضرت معصومه
محتاج عطای حضرت معصومه
همراه رضا ز دیده خون می ریزیم
در روز عزای حضرت معصومه
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
باید دوباره خیمه ی غم دست و پا کنیم
پرچم ، کُتل ، کتیبه ، علم دست و پا کنیم
بعد از دو ماه گریه به ارباب بی کفن
اشکی برای شاه کرم دست و پا کنیم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
از فراق من و دلدار چهل روز گذشت
از شب آخر دیدار چهل روز گذشت
از همان شب که زن و بچه ی دلخونت را
من شدم قافله سالار چهل روز گذشت
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
زندگی گشته نفس گیر ، پدر
داغ تو کرده مرا پیر ، پدر
پیش تر چشم به راهت بودم
پس چرا آمده ای دیر ، پدر
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
آمدم بر سر بازار شما
تا شوم باز خریدار شما
باز هم با همه نالایقی ام
راهم افتاده به دربار شما
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ای آخرین سلاله ی زهرا تبارها
ای وارث شکسته دل ذوالفقارها
بی تو چهار فصل دل من خزانی است
چشم انتظار آمدن تو بهارها
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
به بزم ماتم جدّت ، بیا اباصالح
شده محرّم جدّت ، بیا اباصالح
شعار صبح ظهور تو یالثارات است
به زیر پرچم جدّت ، بیا اباصالح
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ما گره خورده به گیسوی حسینیم فقط
در کمند خم ابروی حسینیم فقط
هر که با هر چه که مست است خودش می داند
ما که مست رخ دلجوی حسینیم فقط
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
با نفی عشق ، مرجع اعلم نمی شوید
در جهل خویش مانده و آدم نمی شوید
تا آن زمان که دور از این خانواده اید
سستید در عقیده و محکم نمی شوید
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
خاکستر وجود مرا می دهد به باد
سنگینی عزای تو یا حضرت جواد
تشنه ، میان خانه ی خود دست و پا زدی
یک جرعه آب ، همسر تو ، دست تو نداد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
باید برای از تو سرودن وضو گرفت
یک گوشه ای نشست و به لب ذکر هو گرفت
با پای دل مسافر صحن عتیق شد
آنجا ز دست ساقی کوثر سبو گرفت
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
زخمی که هست بر جگر من جدید نیست
سوزانده جانم و به اجل هم امید نیست
آتش کشیده اند در خانه ی مرا
این کارها ز دشمن حیدر بعید نیست
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ساقی میخانه ام من می فروشی می کنم
باده نوشان را رها از این خموشی می کنم
مست می سازم تمام خلق را از جام عشق
هر دل سرگشته را می افکنم در دام عشق