ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
هر که یک دفعه سر این سفره مهمان می شود
مور هم باشد اگر ؛ روزی سلیمان می شود
سر به زیر انداختن ذاتش توسل کردن است
دردهای این حرم ناگفته درمان می شود
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
هر که یک دفعه سر این سفره مهمان می شود
مور هم باشد اگر ؛ روزی سلیمان می شود
سر به زیر انداختن ذاتش توسل کردن است
دردهای این حرم ناگفته درمان می شود
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ناگهان خلوت من با زدنی ریخت به هم
مجلس ذکرِ مرا بد دهنی ریخت به هم
رویِ این ساقِ ترک خورده بلندم کردند
استخوانم پسِ هر پا شدنی ریخت به هم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ترسی از فقر ندارند گدایان کریم
دست خالی نروند از در احسان کریم
حاجت خواسته را چند برابر داده است
طیب الله به این لطف دو چندان کریم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
آهسته گذارید روی تخته تنش را
تا میخ اذیت نکند پیرهنش را
اصلاً بگذارید رویِ خاک بماند
زشت است بیارند غلامان بدنش را
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
شیرش حلال آنکه مرا خاک پاش کرد
نانش حلال آنکه مرا مبتلاش کرد
هر آنچه می دهد کرمش کم نمی شود
باید کریم بلکه کرم را گداش کرد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
در خلوت یاران اثری بهتر از این نیست
در چله گرفتن ثمری بهتر از این نیست
ما خم شراب از جگر غوره گرفتیم
در میکده ی ما هنری بهتر از این نیست
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
طوبای تو میان دلم قد کشیده است
بین من و خیال خودم سد کشیده است
احساس می کنم به تو نزدیک می شوم
جذر مرا نگاه شما ، مد کشیده است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
هر که سر خدمت نگار ندارد
هر چه که هم باشد اعتبار ندارد
بحث سر دیدن کریمی یار است
ور نه گدا بودن افتخار ندارد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
نسیمی از سر زلفت بهار دنیا شد
تو آمدی و اُمیدی به عشق پیدا شد
تو آمدی و خبر آمد از سُرادق عرش
زمین برای همیشه پر از مسیحا شد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
روشن تر از روز است خیلی بامرامند
وقتی کریمان با گدایان هم کلامند
الحق که آقازاده ها یک یک امیرند
الحق که نوکرزاده ها یک یک غلامند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
تنها امام سامره تنها چه می کنی ؟
در کاروان سرای گداها چه می کنی ؟
دارم برای رنگ تنت گریه می کنم
پایِ نفس نفس زدنت گریه می کنم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
خشکی ام رفت و وصل دریا شد
سردی ام رفت و فصل گرما شد
فارغم از خودم خدار را شکر
آسمانی شدم خدا را شکر
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
همه ش براى خودت ، آبرو به ما ندهید
غذا زیادتر از جنبه ی گدا ندهید
به درد عشق رسیدن دو سوم قرب است
هزار درد که دادید ، پس دوا ندهید
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
آن قدر عاشقیم که املا نمی شود
مستیِ ما که در قلمی جا نمی شود
زلف مرا به پنجره های ضریح عشق
طوری گره زدند ، دگر وا نمی شود
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دست اگر باشد دخیل کنج دامان بهتر است
از نماز شب توسل بر کریمان بهتر است
دل ولو کوچک ، به لطف تو بزرگی می کند
یک دهِ آباد از صد شهر ویران بهتر است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
روی قبرم بنویسید که خواهر بودم
سال ها منتظر روی برادر بودم
روی قبرم بنویسید جدایی سخت است
این همه راه بیایم ، تو نیایی سخت است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بى خانه زیر سایه ی دیوار خوش ترست
دیوانه بین کوچه و بازار خوش ترست
از هر چه بگذرم سخن یار خوش ترست
یعنى کلام حیدر کرار خوش ترست:
من عاشق محمدم و جار می زنم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
آنقدر آمدند و گرفتارتان شدند
خاک شما شدند و هوادارتان شدند
زیباترین اهالی دنیای عشق هم
یوسف شدند و گرمی بازارتان شدند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ای حضرت معشوق ای لیلاترینم
من از همه پروانه ها شیدا ترینم
سنگ ملامت خورده ی عشق تو هستم
یعنی میان عاشقان رسواترینم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
به احترام چشم هایت با دو پیمانه
سر می زنم هر روز میخانه به میخانه
کافر نخوانیدم مسلمان همین دینم
من می روم مسجد ولى از راه بتخانه
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
در میان جمعم اما باز غربت می کشم
جرم من این است که بار محبت می کشم
من همین در کنج عزلت آخرش می بینمت
دودمان هجر را بعدش به عزلت می کشم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
تیزی شمشیر هم تسلیم ابرو می شود
شیر هم در پای چشمان تو آهو می شود
نیست فرقی بین ربّ و عبدِ عین رب شده
گاه ذکرم یا رضا و گاه یا هو می شود
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
لب نگار که باشد رطب حرام بود
زمان واجبمان مستحب حرام بود
فقیه نیستم اما به تجربه دیدم
بدون عشق ؛ مناجات شب حرام بود
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
اگر چه تو طبیبی و دوا درست می کنی
کمی برای خیر ما بلا درست می کنی
از این طرف همیشه بارها خراب می کنم
از آن طرف همیشه بارها درست می کنی
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بهترین فیض را به من دادند
به سوالم جواب لن دادند
عاشقان وصال تو اول
به مکافاتِ عشق تن دادند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
از دهِ آباد ما ویرانه می ماند به جا
آخرش از نام ما افسانه می ماند به جا
آن قدرها آمدند و آن قدرها می روند
سال هاى سال این میخانه می ماند به جا
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
قبله تا طاق دو ابروى تو را کم دارد
چون نمازی ست که انگار خدا کم دارد
همه ی خلق سر سفره ی تو مهمانند
کرم سفره ی تو باز گدا کم دارد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
غم تا غم یار است از غم خیر دیدیم
از گریه و از آه و ماتم خیر دیدیم
هر وقت دم دادیم تو بر ما دمیدی
مابین دم دادن دمادم خیر دیدیم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
در تشنگی سراب به دردی نمی خورد
تنها خیال آب به دردی نمی خورد
حرفی بزن که اشک مرا در بیاوری
این جام بی شراب به دردی نمی خورد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
غیر از غم معشوق در عالم خبرى نیست
جایی خبرى نیست که از غم خبرى نیست
پروانه پرش سوخت ولى آبرویش شد
ما هم دلمان سوخته ، این کم خبرى نیست