حالا که دست من به توسل رسیده است | شب پانزدهم رمضان المبارک 1393 | حاج منصور ارضی | به همراه متن شعر
متن شعر در ادامه ی مطلب
حالا که دست من به توسل رسیده است
حالا که روح من به توکل رسیده است
حالا که تا صراط خدا پل رسیده است
حالا که ماه هم به تکامل رسیده است
چون حبه های قند که می افتد از دهن
العفوهای نیمه شبم شد حسن حسن
آن گونه ای که بحر کرم پر نتیجه است
سبط النبی هم از ثمرات خدیجه است
این طایفه که بوی خدا می دهند و بس
تنها به التماس ، بها می دهند و بس
با یک نظر ، به خلق دوا می دهند و بس
با روی خوش غذا جذامی دهند و بس
در خانه ای که سفره ی آن شاه پرور است
مسئول پخشِ نان سرِ سفره اکبر است
لعل لب تو آب و عسل می کند درست
از اهل نار ، اهل محل می کند درست
راهی شدی پیاده به مکه قدم قدم
فریاد می زنند اهالی حرم حرم
در راه مانده می طلبد از کرم ، کرم
ای صورتت به شب زده مهتاب دم به دم
خوب است اگر قرار شده میل حج کنی
یکبار هم به خاطر ما راه کج کنی
با یک نگاه کشوری آباد می کنی
صدها غلام می خری ، آزاد می کنی
بین قنوت خود همه را یاد می کنی
حرف درشت می زند ، ارشاد می کنی
هرکس به تو رسید ، اگر هم عناد داشت
لطف تو را نوشت به دفترچه یادداشت
گرچه پر از خداست نگاهی که با تو هست
مردیم از حرارت آهی که با تو هست
بی مشتری ست مشعل راهی که با تو هست
دارد هوای فتنه سپاهی که با تو هست
آنان که دست از سر تو ساده می کشند
نیمه شب از نماز تو سجاده می کشند
خاکم که زیر پای تو احساس می شوم
سنگم ، که با نگاه تو الماس می شوم
خارم ، که با شمیم شما یاس می شوم
وقتی که ذوب مرقد عباس می شوم
یاد بقیع می کنم و قبر بی چراغ
صحنی که می چکد به سرش آفتاب داغ