ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بگو که جان بدهم بی امان برای سرت
کم است جانم اگر ، کودکم فدای سرت
گرفته داغ غمت را به سینه مرغ دلم
و بی قرارترین است در هوای سرت
نگاه ملتهبم گاه ، محو گهواره است
و گاه ، خیره بر انبوه زخم های سرت
چه آرزوی بزرگی است این ، ولی ای کاش
جدا شود سر ناقابلم به جای سرت
زده است آتشم این غم که بعد تو باید
به شام و کوفه سفر کرد پا به پای سرت
چگونه زنده بماند پس از تو همسر تو
چگونه جان ندهم آه ! در عزای سرت ؟