ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
داغ تنهایی تو دیده ای از ما تر کرد
جگری سوخت و از ما جگری پرپر کرد
ستم اینگونه روا نیست ، به دشمن حتی
که دل سنگ و جفاکار چنین همسر کرد
ام فضل است ؟ نه ام الفتن است این نازن
کاینچنین زهر به کام نوه ی کوثر کرد
در جواب " جگرم سوختِ " تو می خندید
کج دهانی به جگرگوشه ی پیغمبر کرد
دست و پا میزنی و یاد حسین افتادم
روضه را اسم حسین است که دردآور کرد
با گریزی دلم از حجره به گودال رسید
نیزه ی در دهن شاه مرا مضطر کرد
بدنی رفت به بام و بدنی ماند زمین
لشگری نیّت غارت ز تنی بی سر کرد
بدنی دست نخورد و بدنی پا خورده
بدنی را سم ده اسب پریشان تر کرد
یکی عمامه ، یکی خود ، یکی شال و عبا ...
ساربان هم هوس بردن انگشتر کرد